Dr.Mahmoud Javid

یادداشت

«تسلیم» من خجالتی‌ بودم، اهل رودرواسی. صد البته می‌دانم هنوز هم شخصیت خجالتی‌ام، گوشه‌هایِ کم‌جانِ وجودم–مترصد فرصت– قلیان چاق می‌کند. بگذریم، نمی‌‌خواهم سخن به گم‌راه رود. خجالت، از ترسِ قضاوت‌های نابه‌جا، خودِ وجودی‌ام را پشتِ «درخواست‌های خودخواهی آدم‌ها» حبس ‌کرد. حرف دلم را نمی‌زدم. تسلیم...
نقش آینه آدم‌ها وقتی به سر و هیکل‌شان توجه می‌کنند، می‌فهمم. زیاد دیدم. از آن روزهایی که خودْ دیدن مادر پدر را جلوی آینه دیدم. کیفی، دیواری. نقش رنگ ماتیک بر لب‌ خانم‌ها، به وقت روز، شب. رژ لب زدن یواشکی دختربچه‌ها. کرم مالیدن به...
گاهی فکر می‌کنم، به جهانی که صبح دلت نمی‌خواهد خواب را از چشمانت بشویی مبادا حجم کثیف ناجوری‌ها، حس انزوا، پس‌زدن، تنهایی، نادیده گرفتن، چهره جانت را بگیرد. و بمانی لهیده، بی‌انگیزه، دلخور، خشم‌انباشته، خسته، در تخت بی‌خبری‌ها، شاید، شاید پاسخی برای چراهای بسیار بیابی،...
موشک‌ها، مسلسل‌وار ساختمان‌ها‌ را فرو می‌ریزند.  جیغِ ترس کودکان، صدای آوار فروپاشی را می‌پوشاند. گردو غبار و دود به سمت چشمانم می‌پاشد. پلک نمی‌زنم. می‌دانم شیشه تلویزیون، تصاویر مرگ زنده را حد می‌زند. مرگ بر صدام نمی‌گفت. خلبان عراقی را می‌گویم. زخمی بود. پس از...
هنگامی‌که خسته روز به وقت شب دراز می‌کشید، ناله استخوان‌های کوفته، عضله‌های منقبض پشت و دست و پاهایش مرا به خود می‌‌خواند. صداهایی بلندتر از کلامی که به زبان آید: کودکم، پسرم بر این جسم دویده راه‌ رو. با پاهای سبک کوچک‌ت به ماساژی تن...
نمی‌دانم تا به حال دقت کردید که چشم‌ها‌ دریچه روح آدمی است. فرصتی برای بی‌نقاب با هم بودن. یکی شدن. گذر از خاکریزهای دفاعی بی‌اعتمادی، به نگاهی به مهری. آدم‌ها را که  نگاه می‌کنم، نخست چشمان‌شان را می‌بینم. مشکی قهوه‌ای میشی عسلی سبز آبی‌ش برایم...
بارگذاری بیشتر...