Dr.Mahmoud Javid

شعر

«مهمانی»  نمی‌خواهم تو باشم حتی خودم هم می‌خواهم همه‌ی چشمانی باشم که از بیرون تو را بِهْ به آذین نشسته‌اند بیست‌ونهم شهریور ۱۴۰۲– تهران . «پاسداشت یادگاری» کار من نبود بچه‌ها رفتند تو رفتی همه خاطرات چه  تلخ و چه شیرین کوچیدند زلزله سرطان فقر...
ملتمس میوه پلاسیده آب‌شور سر چهارراه شاکر زباله انبوه تو در قاب طلایی چه می‌کنی ملتمس نان بر در نانوایی‌ها شیر‌بَر دستشویی پارک‌ها قاپ‌زن گوشی زن‌ها تو در قاب طلایی چه می‌کنی من به برج عاج نشسته هپروتی‌م دل‌خوش ویلا کافه‌نشینی موج‌سواری‌م تصویرم فربه چاقِ...
به تو که فکر می‌کنم از آسمان شب ستاره می‌ریزد از زمین روز چشمه بهاری می‌جوشد زمان با تو تیک تاک می‌کند زیبایی‌ آواز زندگی  با تو معنا می‌یابد می‌ترسم  خیلی می‌ترسم تو را بنویسم مباد چیزی  چیزهایی از بی‌نهایت خوبی‌ جا بماند تو را...
عقربه‌های ساعت را نگه‌داشته‌ام
پنجره را نمی‌گشایم پرده را کنار نمی‌زنم امروز دیروز  مه‌آلود هوایی  وسط تابش خورشیدِ نیمروز نفسم دلخور به کنجی گریخته گریسته  زنگ تلفن امداد خاموش آژیر آمبولانس‌ها  میان کری خودروها  گم  دیروز امروز  ‌پرده‌ را کنار نمی‌زنم پنجره‌ را نمی‌گشایم اتاقِ تنگ دیگر تنگ نیست...
بی‌نوا زمستان دلم به حال زمستان اشک‌ریز است زمستان سپید است  سپید و سرد سردی‌اش  سپیدی زمستان را سیاه می‌کند  غارغارِ سیاهِ کلاغ‌سیاه از یادمان می‌برد کلاغ هم پرنده است سرمای برف  زایندگی بهارش را می‌پوشاند آغوشِ گرمِ عشاق بهانه لباس‌های گرم را می‌گیرد  شاید ...
هر بار که گامهای لرزان زن گم‌ می‌شود  سنگ قبر را کنار می‌زند می‌ایستد شیشه عطر را پرش می‌کند از بوی دستش گل حدقه چشمهایش شمع روشن نور به سایه‌راه‌ها نور ناپیدا زن پیدا تهی حفره قلب  عشق را مشت‌مالی می‌کند  تاپ تاپ هر بار...
شعر را دوست دارم به خاطر گُل‌واژه‌های احساس وقتی از لب‌های سرخت به آسمان زرین خیال پَرمی‌کشد و پیراهن صورتی را وقتی تو را زیبا زیبا در برمی‌گیرد و چون فهمیدم تو عشق را می‌فهمی عاشق شدم پانزدهم تیر ۱۴۰۲– تهران برداشتی آزاد از شعر...
راست می‌گفت همیشه چیزی یا کسی منتظرم هست وقتی در خانه را باز می‌کنم به گاه‌ ورزش سر چهارراه  پشت در رستوران توی محل کار همیشه کسی منتظرم هست صاحبخانه، مربی بدنسازی اسپندی گرسنه‌ای جا مانده به تن همکاری نیاز به ضامن برای وام مسکن...
بارگذاری بیشتر...