Dr.Mahmoud Javid

داستانک «شجاع»

بدون پاسخ/5

داستانک «دزد»

شنیده بود

شب یلدا بخوابد تاریکی شب تمام نمی‌شود.

آن شب کار نکرد.

خوابید.

سی‌ام آذر ۱۴۰۲تهران

.

داستانک «صدا»

خیلی خسته به نظر می‌رسید. صدایش پوشیده از شن بود. سرفه کرد. رگباری. دانه‌های شن شروع به ریختن ازدهانش کردند.

                         شن

                       شن شن

                شن شن شن شن

         شن شن شن شن شن شن

صدای اوستایش را شنید: برای امروز کافی است. سفارش مشتری کامل شد.

بیست‌ونهم آذر ۱۴۰۲تهران

.

داستانک «شجاع»

امروز شلوارم را خیس نکردم. حتی وقتی موشک‌ها آمدند. شلوارم خیس باشد، دخترم می‌‌فهمد ترسیده‌ام، می‌ترسد، روز صدم موشک‌باران است. امروز بر خلاف روزهای پیش شلوارم را خیس نکردم. دخترم خوشحال است. بایستی پوشک بزرگسالان بیشتری بگیرم.

بیست‌وهشتم آذر ۱۴۰۲تهران

.

داستانک «فراموشی»

چهره پدرش را به خاطر نمی‌‌اورد. عقب عقب جلو رفت*.

دوران دانشگاه مدرسه مهد کودک نرفته بود.

روزگار کوچه قایم باشک گرگم‌هوا لی لی بازی نکرده بود.

وقت شیرخوارگی نداشت.

درون سیاره سرخ چهره محوی خشمگین دهان کف کرده. نه نه نه. سقط شد. ما   در     ش

بیست‌و‌هفتم آذر ۱۴۰۲تهران

*کتاب نامی نمی‌توان گذاشت» نوشته آریا صدیقی

.

داستانک «بی‌صدا»

مرد بی‌خبر برگشت. درست مثل روزی که بی‌خبر رفت. همان چهره. حرف که زد زن فهمید که همان مرد قدیم است.

می‌بینم پنجره‌ها را دو جداره کردی. دیوارها چی‌؟

آن‌ها را هم عایق صدا کردم. زن گفت. تحمل دعوای مدام همسایه‌ها را نداشتم.

مرد گوش خواباند. زن راست می‌گفت. صدای خانه خفه شده بود. کلت کمری‌اش را درآورد. رو به زن داد زد:

دوستت دارم.

بیست‌و‌ششم آذر ۱۴۰۲تهران

.

داستانک «همهمه»

صدای پای آب*

صدای پای گنجشک‌ها

صدای پای گربه

صدای پای باد

صدای پای خاک

صدای پای آتش

صدای پای رقص

صدای پای

صدای پاهای ذهنش را برید. ویلچرش را حرکت داد.

بیست‌و‌پنجم آذر ۱۴۰۲تهران

*کتاب هشت بهشت، نوشته سهراب سپهری

.

داستانک  «آشنا»

چه کسی بود صدا زد: سهراب؟

مادرش قرمه‌سبزی می‌پخت. پدرش نماز می‌خواند.

با عجله چمدانش را  خالی بست. گفت: باید امشب بروم. بلند.

مادرش نشنید. پدرش زیر لبی دعا می‌‌خواند. پشت پنجره تاریک بود. درختان حماسی پیدا نبود.

یک نفر باز صدا زد: سهراب*.

پنجره را بست. نشست.

گفت شام من کو؟

بیست‌و‌چهارم آذر ۱۴۰۲تهران

*کتاب هشت بهشت، نوشته سهراب سپهری

.

داستانک «معتاد»

سیگار نمی‌کشید. قهوه نمی‌نوشید. وقتی سرش درد می‌گرفت. وقتی احساس تنهایی می‌کرد. وقتی افسردگی به جانش می‌افتاد. وقتی وقتی وقتی. دمنوش گل‌گاوزبان می‌نوشید. حالا وقتی خوشحال است. وقتی حرف می‌زند. وقتی آواز می‌خواند. زبانش «ماع ماع بنفش» می‌‌‌کشد.

بیست‌و‌سوم آذر ۱۴۰۲تهران

.

داستانک «غبار ماندن»

نگاه کرد. کتاب‌ها همه جای خانه را پر کرده بود. مبل میز عسلی روی فرش میز آشپزخانه کنار پنجره. لباس‌ها بی‌نظم چروک به هر نقطه‌ای آویز یا بر هر پشته‌ای پهن. آشپزخانه انباشته از زباله‌ فست‌فودهای خیابانی بیرون سطل. عینکش را برداشت. قطره اشک گوشه چشم‌هایش را با سر انگشت پاک کرد. گوشی‌اش را برداشت. نوشت: مهتاب عزیزم، از لحظه‌ای که رفتی، خاک به نرمیِاندوه بر خانه نشست*. دل‌تنگم. برگرد. فرستاد. نرفت.

بیست‌و‌دوم آذر ۱۴۰۲تهران

*کتاب نامی نمی‌توان گذاشت» نوشته آریا صدیقی

.

داستانک «تصمیم»

جلوی آینه ایستاد. چین به پیشانی انداخت. چندبار. فریاد زد: ما برای هم نمی‌مانیم*. لحظه‌های شادِ خانه عزا‌گرفتند.

بیست‌و‌یکم آذر ۱۴۰۲تهران

* کتاب «برای کلانتر صندلی بگذارید» از آرش نصیری

.

داستانک «رسوایی»

داستانک «عاشقانه»

داستانک «درخواست»

داستانک «تنهایی»

داستانک «فروشنده»

داستانک «آزمایشگاه پزشکی»

داستانک «روز ازدواج»

داستانک «تماس»

داستانک «بوسه در خیابان»

داستانک «بدو بیا بدو»

این مطلب را به اشتراک بگذارید

دیدگاهتان را بنویسید

نشانی ایمیل شما منتشر نخواهد شد. بخش‌های موردنیاز علامت‌گذاری شده‌اند *