Dr.Mahmoud Javid

داستانک «دلبری»

{تعداد} پاسخ ها/5

داستانک با کلمات برشی از قصه غافلگیرانه زندگی را تعریف می‌کند. خیلی کوتاه. داستانک نویس به سنت تاریخ‌زیست بشر، ارزش واژه را می‌داند.

.

داستانک «آزمون»

نفر بعدی.

وارد شد. قد کوتاه. خیلی لاغر. موهای فرفری. عینک ته استکانی. صورت کک مکی.

تو مناسب این شغل نیستی. بعید است از مراحل آزمون جانِ سالم به در بری.

پافشاری کرد. دوید، مسافت‌های طولانی، داخل گِل، زیر باران گلوله. سینه‌خیز رفت، درون لوله‌های تنگ، روی سنگ‌های تیز و لجن. خودش را از ارتفاعات سخت بالا کشید. پایین رفت.

داخل آینه را نگاه کرد. آدمی قد کوتاه. خیلی لاغر. موهای فرفری. عینک ته استکانی. صورت کک مکی با لباس نظامی جلویش ایستاده بود. برگشت.

دهم بهمن ۱۴۰۲تهران

.

داستانک «تب دوری»

آسمان فیروزه‌ای شفاف بود.

خورشید در آتش تب دوری ماه می‌سوخت*.

داخل دریا پرید. دریا داغ شد.

دکترسریع تب‌بر تجویز کرد.

نهم بهمن ۱۴۰۲تهران

*ترانه پل سروده‌ی اردلان سرفراز ، نقل به مضمون

.

داستانک «سورپرایز»

خیلی خوشحالم که سرانجام پذیرفتی با هم باشیم. لطفاً وقتی به خانه می‌آیی همیشه در بزن. می‌خواهم با شنیدنش از خودم بپرسم

«کیه کیه در می‌زنه، من دلم می‌لرزه»*.

.

عید بود. کیک و هدیه خریده بود. در نزد.

سورپرایز.

همسرش پشت تبلت بود، لرزید.

هشتم بهمن ۱۴۰۲تهران

*عقرب زلف کجت سروده‌ی علی اکبر شیدا

.

داستانک «مشاجره»

زن: گمشو. برو بیرون.

مرد: منظورت این نیست که بیرون بروم و برنگردم.

زن: منظورم این است که نمی‌خواهم بعد از این چشمم به تو بیافتد.

مرد: این چیزی است که گفتی. اما، منظورت این نیست که برای همیشه نمی‌خواهی مرا ببینی

زن: مگر از پشت کوه آمدی، نمی‌‌شنوی. از زندگی من محو شو. الان. گویی هرگز نبودی.

مرد: فهمیدم. می‌خواهی الان محو شوم.  از نو در سرنوشتت نوشته شوم.

زن: لعنتی، چرا نمی‌فهمی. برو بیرون. چون می‌خواهم همیشه مرا با بهترین تصویر خودم به خاطر آوری. من سرطان گرفته‌ام. سرطان.

هفتم بهمن ۱۴۰۲تهران

.

دوید، مسافت‌های طولانی، داخل گِل، زیر باران گلوله. سینه‌خیز رفت، درون لوله‌های تنگ، رویسنگ‌های تیز و لجن. خودش را از ارتفاعات سخت بالا کشید

.

داستانک «دلبری»

منتظر شدم. از آموزشگاه بیرون آمد. آکاردئون را نواختم و خواندم:

یه دل میگه برم برم

یه دلم میگه نرم نرم

طاقت نداره دلم دلم

بی تو چه کنم

ایستاد. تماشا کرد.

پیش عشق ای زیبا زیبا 

خیلی کوچیکه دنیا دنیا

با یاد توام هرجا هرجا 

ترکت نکنم

اشک در چشمانش حلقه زد.

سلطان قلبم* تو هستی تو هستی

دروازه های دلم را شکستی

پیمان یاری به قلبم تو بستی

دست زد. محکم. گفت: عالی. ببخشید من پول نقد ندارم. کارتخوان دارید؟

ششم بهمن ۱۴۰۲تهران

*سلطان قلب‌ها سروده‌ی محمدعلی شیرازی

.

داستانک «کودکانه»

زنگ خانه را زدم. تندی پشت دیوار پنهان شدم. چند دقیقه‌ای طول کشید تا در را باز کرد. سبیل‌های چخماقی داشت. دست‌های سنگین تنها. پای چپی که لنگ می‌زد. چشم‌های زیبای غمگین. اطراف را جُستان نگاه کرد. زشت‌واژه گفت. بلند. در را کوبید.

زنگ خانه را زدم. مثل همیشه. پشت دیوار پنهان شدم. باز نکرد. با احتیاط به در نزدیک شدم. دوباره زنگ زدم. فرار کردم. خبری نشد. برگشتم. دست روی زنگ گذاشتم. ممتد. سکوت. دست در جیبم کردم. کلید را جستم. در خانه را باز کردم.

پنجم بهمن ۱۴۰۲تهران

.

داستانک «سردخانه»

تحویل اجساد ساعت ۳ تا ۴ بعدازظهر. ساعت را نگاه کرد. چیزی به ساعت ۳ نمانده بود. به صورتش دست کشید. تغییری نکرده بود. بینی لهیده. چشمان تو خالی. گونه‌های خرد شده. چانه غایب. یخ. روز ۴۴۴. چشم به در سردخانه ماند.

چهارم بهمن ۱۴۰۲تهران

.

داستانک «کتک‌زن»

شغلش قصابی است. مرد سرد و گرم چشیده‌ای است. سبیل کشیده‌ی کلفتی هم دارد. پسرش راننده است. ساده. ریش توپی مرتبی هم دارد. باز زنش را کتک زده است. نمی‌نشیند. قدم. سیگار. ناسزا. ناسزا. سیگار. قدم.

شما می‌گویید من با این زن چکار باید بکنم؟ فرمان نمی‌گیرد. حرف، حرف خودش است.

استکان چایی را به دستش داد.

آقا، لوطی. این روزها که کسی زنش را زیر مشت و لگد نمی‌گیرد. سر و صورت و بدنش را کبود نمی‌کند. خدای نکرده می‌رود شکایت می‌کند، دردسر می‌شود. حق با توست. باید بنشیند خانه، غذای گرم درست کند. لباس بشوید. از پسرت‌ مواظبت کند. چند تا بچه دیگر بیاورد. اما، وقتی حرف گوش نمی‌کند، آدم عاقل که دست روی زنش بلند نمی‌کند. به یکی از بچه‌ها پول بده. یک اسیدی چیزی بریزد روش. خودش می‌آید می‌نشیند خانه. هی کار کار و بیرون بیرون نمی‌کند.

سوم بهمن ۱۴۰۲تهران

.

مرد: فهمیدم. می‌خواهی الان محو شوم. از نو در سرنوشتت نوشته شوم.

.

داستانک «مقاومت»

بحث نکن. شلوارت را پایین بکش. دمرو بخواب. جدی می‌گفت. تمام بدنم گُر گرفته بود. گوش نکردم. من آدمی نبودم که زیر بار این بی‌ناموسی‌ها بروم. خواستم از اتاق خارج شوم. به زور گرفتنم. خواباندند. دست و پا زدم. ولم نکردند. دست یکی‌شان را گاز گرفتم. فرار کردم. احساس سبکی خاصی داشتم. پایین را نگاه کردم. بدنم روی تخت جا مانده بود. پرستار داشت شیاف‌ تب‌بر را داخل بدنم فرو می‌کرد.

دوم بهمن ۱۴۰۲تهران

.

داستانک «جنگ»

شیشه پنجره‌ها شکسته بود. سوز سردی داخل اتاق می‌زد. یک نفس. بچه‌ها می‌لرزیدند. سه دختر ۹، ۵ و ۱ ساله.  تشک را پشت یکی از پنجره‌ها گذاشتند. سوراخ بقیه را با لحاف و پتو گرفتند. سرما ساکت نمی‌شد. هیچکدام از دخترها لباس گرم نداشتند. همدیگر را بغل کردند. سر به آسمان. یک چیز گرم داغ. گرم داغ. گرم داغ. لطفاً. موشک سقف خانه را رد کرد.

یکم بهمن ۱۴۰۲تهران

.

داستانک «سرباز»

داستانک «مجنون»

داستانک «راننده»

داستانک «شجاع»

داستانک «رسوایی»

داستانک «درخواست»

داستانک «تنهایی»

داستانک «عاشق فلسفه»

داستانک «بدو بیا بدو»

داستانک «بوسه در خیابان»

این مطلب را به اشتراک بگذارید

5 پاسخ

  1. تاکسی جلوی پایش ترمز کرد
    سوار شد.
    یه دل میگه برم برم
    یه دلم میگه نرم نرم
    بی اختیار گفت :بیات اصفهان
    : جووون
    نگاهش از سبیل های از بناگوش در رفته راننده
    سر خورد
    روی خالکوبی پشت دست راننده
    : چیزی گفتی جونم
    : هااا نه
    بعد ازضربه انگشت راننده روی شاستی پخش،
    آواز عالیم قاسیم اف دل از کفش برد
    کوچه لره سو سپ میشم یار گلنده توز اولماسون
    : بیات شیراز
    جیغ ترمز
    نعره ی راننده
    : این آهنگا بیاته
    هری بابا هری
    پیاده شو بی بی نم
    جوجه فوکولی

  2. زن: لعنتی، چرا نمی‌فهمی. برو بیرون. چون می‌خواهم همیشه مرا با بهترین تصویر خودم به خاطر آوری. من سرطان گرفته‌ام. سرطان.

    روی زانو کنارش ایستاد،
    هنوز سیر نشده از
    نگاه هایش
    در اوربیتال
    چشم در چشم بودنش با او
    از جا پرید
    و‌لوم اسپیکر را زیاد
    پلی کرد
    >دستگاه همایون <
    خوشا دردی که درمانش تو باشی
    خوشا راهی که پایانش تو باشی
    خوشا چشمی که رخسار تو بیند
    خوشا ملکی که سلطانش تو باشی
    .
    .
    مرد هم، هم آواز شد
    همه شادی و عشرت باشد ای دوست
    در آن خانه که مهمانش تو باشی.
    دستهایی در آغوشش گرفت
    سلام پسر عمو
    تسلیت میگم
    جنازه رو آوردن

دیدگاهتان را بنویسید

نشانی ایمیل شما منتشر نخواهد شد. بخش‌های موردنیاز علامت‌گذاری شده‌اند *