Dr.Mahmoud Javid

خاطرات

رنگ پوست من سبزه است. نمی‌دانستم چنین رنگی هم وجود دارد. حتی در جعبه‌های  مداد رنگی‌ ۳۶ رنگ هم پیدایش نکردم. خانم‌جان خانه نبود. به خانه همسایه رفتم. درِ چوبی خانه چفت بود. دستم به کلون در نمی‌رسید. همه هیکلم را پشت کردم، به در...
نام و چهره آموزگار کلاس اول ابتدایی‌‌م را یادم نیست. فقط می‌دانم دست‌های بزرگ سنگینی داشت. هنوز هم سنگینی آن دست‌ها را پشت گردنم حس می‌کنم. درد انگشتانی که بین آن‌ها مداد می‌گذاشت و فشار می‌دا‌د بههمان فریاد بار اول آشنایی است. چقدر مواظب بودم...
روزی پسرکی خرد گریست از درد بی‌سوادی آگهی نوشته‌ها، روی دیوار درشت و ریز، دهان گشوده زهرخندِ بی‌سوادی را به رقص می‌آوردند که ما را فهمی نیست و کوچولو نمی دانست آنها از مرگ می گویند، از رفتن به دیار باقی؛ حالا سال‌هاست پسرک جوان...
فرش سرخْ نقش خانه ما ثروتمند بود. زیرش سکه و اسکناس بی‌حساب خوابیده بود. روزگاری بود که پول توجیبی برای ما واژه‌ی نا‌آشنا بود. به وقت نیاز گنجِ فرش، دست‌گشاده، پول به کفِ ما می‌گذاشت. ولع پس‌انداز پول برای پس‌آینده نداشتیم. اولویت‌های نخستین خانه ما...
بخشی ‌از چهره‌اش سوخته بود. از آن مواظب نبودن‌های بچه‌گی. قابلمه آبگوشت روی چراغ علائ‌الدین و ‌برگشتن روی او. البته کمی از آن. موهای مشکی‌ فرفری. ریش پروفسوری می‌گذاشت. ریشی ناقص. در روزگاری که معلم‌ها بی‌استثنا سبیل داشتند و موهای صاف. این سبک مو و ریش آدم‌ را...
هرگاه آدمی به رسم حالی، احوالی می‌پرسد: چگونه‌ای؟ می‌گویم: «خوبم، همیشه حالم خوب است.»- دُرست میان بی‌سامانی‌های اقتصادی، اجتماعی، سیاسی- فقط به خاطر حاج رحیم آقای قناد. رحیم آقا شیرینی پز نبود. نبات‌ریز و آبنبات‌پز بود. از آن آبنبات‌های شبیه شکر پنیر، که خراسانی‌ها چای‌...
کثیف است کابوس خون عقرب دست‌های بسته خون. جنگ. جوانی‌ها را با خودش درون خون می‌کشد. نخل باردار راسقط می‌کند. جنگ. چکمه‌های خالی پاره شهدا پشت در می‌ماند و صداهایی بی‌پاسخ. خنکای کولر آوار بمب را نمی‌شنود. جنگ. شهید، سیاوش است، تمیزی‌ مرتبی‌اش را تاب نیست. حرف‌هایش الکن به...
بارگذاری بیشتر...