داستانک با کلمات برشی از قصهی غافلگیرانه زندگی را تعریف میکند. خیلی کوتاه. داستانک نویس به سنت تاریخی زیست بشر، ارزش واژه را میداند.
«مژدگانی»
جنینی گم شده است. شاید یکساله به نظر برسد. حتی ۳ ساله، یا نه ۱۰ ساله، شاید هم ۱۰۰ ساله. اصلاً به پیری تاریخ. گول نخورید. فقط یک جنین هفت ماهه است که هنوز بند نافش هم از مادرش جدا نشده. روی سرش چند برآمدگی است. ۳ تا یا شاید ۷ تا، حتی ۱۲ تا، یا بیشتر. هیچوقت نشمرد/ نشمردیم. اوایل همه چی یادش بود. اما هر بار که از روی کنجکاوی بیرون آمد و با سر محکم به زمین خورد، یک برجستگی دیگر رو یا پشت سرش ایجاد شد. قسمتی از حافظهاش در رفت که رفت. پدرش نگران است، مادرش بیتاب. خواهشمند است اگر جایی دیدید که در جادهها سرگردان است، به او بگویید،* اسمش بهار است. قرار بوده روز اول نوروز به دنیا بیاید. زود به رحم مادرش برگردد. مژدگانی بگیرید.
بیستونهم اسفند ۱۴۰۲– تهران
*کتاب امروز چیزی ننوشتم نوشته دانیل خارمس
.
داستانک «داستان»
دوست داری داستانی در باره جمال بگویم*؟ ببخشید، جمال نه، کمال. یا نه، کمال نه، شاید اسمال. آه، نه، اسمال مطمئنم نبود. نظر تو چی است؟ رمال؟ نه، معلوم هست داری چی میگویی؟ رمال که اسم نیست. شغل یک عده آدم شیاد است. حرفش را نزن. لطفاً. تشکر. نظرت در باره مارال چیه؟ هم اسم یک زن است، هم میتوانم به ترکی قصه را تعریف کنم. موافقی؟ چه خوب. ناقلا، نگفته بودی ترکی بلدی. بلدی؟ هیچی؟ منهم ترکی بلدنیستم. اصلاً داستان را رها کن. دوست داری بریم دنبال جمال، با هم بریم استخر؟ ببخشید جمال نه، کمال. یا نه، کمال نه، شاید اسمال
بیستوهشتم اسفند ۱۴۰۲–تهران
*کتاب امروز چیزی ننوشتم نوشته دانیل خارمس
.
«جشن تولد»
کارد کیکبُری خیلی تیز بود. ابراهیم یادش نبود. انگشتش را بُرید. لکهای از کُت سپیدش را قرمز کرد.
سارا–همسرش– کارد را گرفت. دستمال الکلی را برداشت تا کارد را تمیز کند. خیلی تیز بود. دست سارا را برید. پیراهن مجلسی سارا سرخ شد.
آدم–پدر سارا– کارد را سریع زیر آب گرفت. شست. وقتی خواست با دستمال حولهای خشک کند، کارد کیکبُری خیلی تیز بود، انگشتش را برید. شلوار سپیدش طرح گُلی گرفت.
حوا –مادر ابراهیم– خون روی کارد را نادیده گرفت. آمد کیک تولد را ببُرد. مهمانها ناراحت شدند. مُشت مُشت، کیک سپید تولد را برداشتند، به سمت او پرت کردند. لباس قرمز حوا سپید شد.
بیستوهفتم اسفند ۱۴۰۲– تهران
بیستوهفتم ۱۴۰۲– تهران
.
داستانک «واکسن»
خجالتی بود. نمیتوانست به دختر اظهار عشق کند. مشاور گفت:
«باید مثل واکسن خودت را ذره ذره به حضور دختر آشنا سازی.»
گوش کرد. مسیر عبور هر روزه دختر را شناسایی کرد. روز شنبه پشت درخت بیدِ مجنون پنهان شد و حضور دختر را تماشا کرد. روز یکشنبه دوباره پشت درخت بید مجنون نظر بازی کرد. روز سهشنبه، نه اشتباه شد، خط بزنید. روز دوشنبه پشت درخت بید مجنون مهمانی حضور گرفت. روز سهشنبه، همچنین چهارشنبه و حتی پنجشنبه مثل روزهای پیشین پشت درخت بید مجنون بود. روز جمعه درخت بید مجنون بازی درآورد، پشت پسر ایستاد. دختر با دیدن پسر غافلگیر شد گفت:
آهای اکبیری، از جلوی درختِ بیدِ مجنون کنار برو.
بگذار مردم منظرههای خوب ببیند.
بیستوششم اسفند ۱۴۰۲– تهران
.
«پافشاری»
چرا اینقدر نه میگویی، من با حجم تمام نههای لبانت پیش میروم*. شاید سفری به درون خود کنی با حروف ب ل ی جشن آشتی بگیری، باور بیاوری به فصل سرد که فرصت خوابیدن کنار خیابان نمیدهد. اجازه دهی به اتاقک زیر شیروانی خانهات برگردم. دوباره با هم چای بنوشیم. شعرهای عاشقانه بخوانیم. لااقل وقتهایی که همسرت خانه نیست.
*شعر «تمام میشوی» سرودهی ماهور احمدی
بیستوپنجم اسفند ۱۴۰۲– تهران
.
داستانک «دارا»
هر چی دلت خواست میتوانی بخری،
ماشین لباس طلا
هر جا دلت خواست میتوانی بنشینی، حتی بر چشمهای مغلوب من*
هر چی دلت خواست میتوانی بخوری،
کاسه کباب پیتزا سمبوسه
به اندازه کافی پول دارم.
گاوصندوق جواهرفروشی را کامل خالی کردم.
بیستوچهارم اسفند ۱۴۰۲– تهران
*کتاب کبریت خیس سرودهی عباس صفاری
.
«خروپف»
رویا چراغ اتاق خواب را که روشن میکند، چیز عجیبی میبیند: مردی روی تخت خوابیده است. خروپف میکند.
رویا چراغ خواب را خاموش میکند. به تخت نگاه میکند. میبیند مردی روی تخت نیست.
رویا دوباره چراغ اتاق خواب را روشن میکند. به تخت نگاه میکند. دوباره مردی را میبیند آنجا خوابیده است. هنوز خروپف میکند.
رویا دوباره چراغ را خاموش میکند. به روی تخت نگاه میکند. میبیند که کسی روی تخت نیست.
رویا دوباره چراغ اتاق را روشن میکند. دوباره مثل قبل میبیند مردی روی تخت خوابیده است و کماکان خروپف میکند.
رویا خوابش میآید. سمت خالی تخت دراز میکشد، از مرد میخواهد کمی آنطرفتر بخوابد. بیخروپف.
بیستوسوم اسفند ۱۴۰۲– تهران
*برداشتی آزاد از کتاب امروز چیزی ننوشتم نوشته دانیل خارمس
.
«آتش»*
ترقه خرید. بزرگ. پُرملاط. ۴۲ عدد. شاخههای خشک درخت بلوط را شکست. کپه کرد. نفت ریخت. کبریت زد. ایستاد تا شعله سرخ شود. ترقهها را داخل آتش انداخت. ۴۲ تا. یکجا. از آتش فاصله گرفت. ترکیدن ترقهها راشمرد. ۱ ۲ ۳ ۴ ۵ ۶ ۷ ۸ ۹ ۱۰ ۱۱ ۱۲ ۱۳ ۱۴ ۱۵ ۱۶ ۱۷ ۱۸ ۱۹ ۲۰ ۲۱ ۲۲ ۲۳ ۲۴ ۲۵ ۲۶ ۲۷ ۲۸ ۲۹ ۳۰۳۱ ۳۲ ۳۴ ۳۵ ۳۶ ۳۷ ۳۸ ۳۹ ۴۰ ۴۱ ۴۲. دور خیز کرد. خواند: زردی من از تو، سرخی تو از من. دوید. پرید. دوید. پرید. دوید. پرید. دوید. پرید. صورتش از لهیب آتش گُر گرفت. سرخ. به نفس نفس افتاد. یک لیوان برداشت. کنار آتش ایستاد. گفت چه چهارشنبه سوری خوبی. ترقه سیوسه منفجر شد.
بیستودوم اسفند ۱۴۰۲– تهران
برای اولین بار در نشریه آزمایشگاه و تشخیص چاپ شده است
.
داستانک «وقایع اتفاقیه»
زیبا خانم روزی که برنده شمش طلا شد، به دنیا آمد. عزت خانم –مادر زیبا خانم– بعد از شنیدن خبر شمش طلا متولد شد. پرویزخان روزی که شوهر زیبا خانم شد، به دنیا آمد. زیور و زَهیر –بچههایشان– در روزهایی که معلوم نیست، بدون هیچ دلیل خاصی متولد شدند. اما آدمک با نوآوریهای پروفسور فرانگشتاین در روزی تاریخی به دنیا آمد. بقیه مردم –سیاه سپید زرد سرخ– همینطوری بیحساب و کتاب و هماهنگی هر روزی که دلشان خواست، متولد شدند. اصغر آقا قصاب؟ بلی. ایشان هم در یک روز خونی به دنیا آمد. همان روزها، کارکنان ثبت احوال وقتی گواهی این همه تولد را دیدند، از دنیا رفتند.
بیستویکم اسفند ۱۴۰۲– تهران
*برداشتی آزاد از کتاب امروز چیزی ننوشتم نوشته دانیل خارمس
.