Dr.Mahmoud Javid

داستانک «باغبان تازه‌کار»

{تعداد} پاسخ ها/5

داستانک با کلمات برشی از قصه غافلگیرانه زندگی را تعریف می‌کند. خیلی کوتاه. داستانک نویس به سنت تاریخی زیست بشر، ارزش واژه را می‌داند.

داستانک «اتفاقی»

من مُردم. چرا هنوز کسی خبردار نشده است؟ جلوی خانه‌ام حجله نگذاشته‌اند. سیاه نپوشیده‌اند. بی‌تابی نمی‌کنند. من مُردم، خیلی خیلی اتفاقی.

منشی گفت، خانمی اصرار دارد، شما را ببیند. نمی‌رود. پنجشنبه، آخرِ وقت. بدون هماهنگی قبلی. پذیرفتم. جوان، موهای بور، آرایش متناسب، با پوششی که من عادت به دیدنش نداشتم. چشم‌هایم را پایین انداختم. بوی اُدکلنش سرم را می‌خواست بالا بکشد. تن ندادم. بفرمایید. حاج‌آقا. صدایش از روضه رضوان دلنشین‌تر بود. بفرمایید. گفت گفت.

شوهرم تصادف کرده. نخاعی شده. پدر و مادرم در روستا با پول کمیته امداد زندگی می‌کنند. کس‌ دیگری را ندارم. وصف شما را شنیدم. دست‌تان بالای سر مَردم است. چشم‌ ودل پاک. خیّر. به من کار بدید.

نفهمیدم، کی سرم را بلند کردم. حرف‌هایش، نگاهش، اندامش، مسلسل‌وار به قلب، چشم و جانم ‌‌خوردند. مُردم. چرا حاج‌خانم، بچه‌ها، عروسو‌ دامادها هنوز خبردار نشده‌اند. من مُردم. مُردم.

سی بهمن ۱۴۰۲تهران

.

داستانک «تخته»

پرسید چند سال‌تان است؟ ۶۰. خوب ماندید. بزنم به تخته. اطرافش را نگاه کرد. تخته‌ای پیدا نکرد. تاکید کرد، خوب ماندید. گفتید، چند سال‌تان است؟ مرد یادش نمی‌آمد.

بیست‌و‌نهم‌ بهمن ۱۴۰۲تهران

.

داستانک «تربیت»

بچه‌هایش گرسنه بودند. می‌خواست آنها را چشم‌ و‌ دلْ سیر بار آورد. دست‌شان را گرفت. به ایستگاه مترو برد. جلوی تبلیغ بزرگ جگر و دل و قلوه نشاند.

بیست‌و‌هشتم بهمن ۱۴۰۲تهران

.

داستانک «تورم»

پسر یتیم بود. وقتی اصغر تیغ‌کش اجاره‌‌خانه‌شان را زیاد کرد، مجبور شدند با مادرش به محله‌‌ای پایین‌تر اسباب‌کشی کنند. چند روز بعد، ناگهان، پلیس پسر را بازداشت کرد. ظاهراً، یواشکی، قلبش کوچه‌ای از محله‌‌ قبلی را دزدیده بود*.

بیست‌و‌هشتم بهمن ۱۴۰۲تهران

*شعر تولدی دیگر سروده‌ی فروغ

.

داستانک «مالک»

گیلاس‌ها را دوباره شمرد. اشتباه نمی‌کرد. ۴عدد کم بود. اتاق را جُست. نیافت. از پنجره دخترک را صدا زد. فرشته، سراسیمه از بازی کوچه آمد.

گوشواری به دو گوش داشت، از دو گیلاس سرخ همزاد*.

چقدر شبیه مادرش است. مرد با خودش گفت. نمی‌فروشمش.

بیست‌وششم بهمن ۱۴۰۲تهران

*شعر تولدی دیگر سروده‌ی فروغ

.

داستانک «باغبان تازه‌کار»

دست‌های زن را داخل باغچه‌ کاشت*. کود داد. آبیاری کرد. مرتب.

سبز نشد.

فکر کرد، دفعه بعد باید از اره برقی استفاده کند.

*شعر تولدی دیگر سروده‌ی فروغ، نقل به مضمون

بیست‌وپنجم بهمن ۱۴۰۲تهران

.

داستانک «قاب شب»

زن از پنجره به بیرون نگاه کرد. مِه شب را گرفته بود. لامپِ روی تیرِ چراغ برق، سوسوی کم‌جانی می‌زد. توی کوچه هیچ‌ حرکتی نبود، که ناگهان در پایین مِه، پسرِ زباله‌گرد را داخل سطل زباله دید. میان دو پای سپید زنانه که تا کشاله‌ی ران عریان بود، خم و راست می‌شد. لحظه‌ای نفسش بند آمد. درنگ نکرد. آقاشان را صدا زد. از خانه بیرون دویدند. دیدند زباله‌گرد دارد مانکنی را داخل گاری‌اش می‌چپاند.

بیست‌وچهارم بهمن ۱۴۰۲تهران

.

داستانک «نگران»

نوزاد داخل کالسکه خواب بود. چند ماهه. لباس‌های سپید با دکمه‌های قرمز. زن کنار چمدان ایستاده بود. دم به دم ساعتش را چک می‌کرد. گاهی هم به اطراف چشم می‌چرخاند. خبری از مرد نبود. گفته بود، سرویس بهداشتی می‌روم، برمی‌گردم. نیم‌ساعت گذشته بود. آخرین اعلان برای سوار شدن به هواپیما در سالن فرودگاه پیچید. چمدانش را به دست گرفت. نوزاد را نگاه کرد. هنوز خواب بود. او را همانجا گذاشت، به سمت گیت خروجی دوید.

بیست‌وسوم بهمن ۱۴۰۲تهران

.

داستانک «فیلم‌قرار»

مرد عاشق فیلم بود. عاشق زن. در قرارهایش با زن،‌ فیلم می‌گذاشت، و به بازسازی صحنه‌های دلخواهش می‌شتافت.

لالالند: رقص تا اوج آسمان.

تایتانیک: ایستادن جلوی کشتی در مسیر باد.

درخشش ابدی یک ذهن پاک: خوابیدن روی برف.

زندگی‌های گذشته: مشروب‌ خوری ۳ نیمه‌شب.

بیمار انگلیسی: حمام در وان.

قصه عشق: بوسه‌های معصومانه.

تعطیلات سال نو که شروع شد. مرد سری فیلم «اره» را برای تماشا انتخاب کرد.

بیست‌و‌دوم بهمن ۱۴۰۲تهران

.

داستانک «پیک موتوری»

کارش به کار کسی نیست*. یک شب، پیتزا، سفارش به روشنایی می‌برد. یک صبح، پنیر لیقوان با سنگگ تازه. ظهری هم، عرق‌ریز دونر کباب.

ویراژ بازی می‌کند پشت گازهای موتور سیکلت.  زنش زنده نیست، که مرتب حمد و قل‌ هو اله بخواند، به جانش فوت کند. کارش دیگر به کار کسی نیست.

بیست‌ویکم بهمن ۱۴۰۲تهران

*کتاب کبریت خیس سروده‌ی عباس صفاری

.

داستانک «مرد»

داستانک «دلبری»

داستانک «سرباز»

داستانک «مجنون»

داستانک «شجاع»

داستانک «راننده»

داستانک «تنهایی»

داستانک «بدو بیا بدو»

داستانک «آزمایشگاه پزشکی»

داستانک «درخواست»

این مطلب را به اشتراک بگذارید

27 پاسخ

  1. در اولین دیدار
    در دستگاه نوا
    زیر آواز زد :
    بگذار تا مقابل روی تو بگذریم
    دزدیده در شمایل خوب تو بنگریم
    یک طرف صورتش سرخ شد

  2. هنوز گرم آواز بود :
    شوق است در جدایی، جور است در نظر
    هم جور به، که طاقت شوقت نیاوریم
    طرف دیگر صورتش هم سرخ شد

  3. : من دزدی نکردم
    حتی یه تیکه نون
    من آزارم به کسی نرسیده
    حتی به یه مورچه
    من کسی‌ رو نکشتم.
    : اتهام تو ناامیدی یه،
    و مجازتش
    مرگ

  4. وایسا
    می خوام پیاده شم،
    نمی ایستاد،
    در را باز کرد
    پیاده شد
    نه کسی بود
    نه آبی بود نه آبادی
    “خودکشی “

  5. درود
    دوست داشتم،
    خجالتم را زمین می گذاشتم،
    وشهامتم را بغل می کردم،
    و مثل آخرین دیدار،
    در آغوش می گرفتمت،
    و در گوشت نجوا می کردم :
    امیدوارم،
    ترس دیگر ندیدنت را،
    بیشتر شنیدنت،
    و متحیر خواندنت،
    برایم پر کند.
    وقت به شادی و
    رقص به کردی.

  6. می گفت
    می‌دانی
    چرا از نوشتن لذت می‌بری!
    چون دیگر مجبور نیستی
    نقش بازی کنی
    خودت هستی
    لازم نیست
    در نقش دکتر یا مدیر
    با سلامتی و سرنوشت
    دیگران بازی کنی
    بازی با کلمات
    سوت و کف دارد
    و به به و چهچه
    نه ناله و نفرین

دیدگاهتان را بنویسید

نشانی ایمیل شما منتشر نخواهد شد. بخش‌های موردنیاز علامت‌گذاری شده‌اند *