Dr.Mahmoud Javid

داستانک «مرد»

{تعداد} پاسخ ها/5

داستانک با کلمات برشی از قصه غافلگیرانه زندگی را تعریف می‌کند. خیلی کوتاهداستانک نویس به سنت تاریخی زیست بشر، ارزش واژه را می‌داند.

داستانک «دعوا»

گفت نمی‌خواهم ببینمت. کلید خانه‌ام را بگذار برو. مرد کلید را گذاشت. رفت. می‌دانست «یکی از صدها کلید آن هر شب»* را هنوز در خانه دارد.

بیستم بهمن ۱۴۰۲تهران

*کتاب کبریت خیس سروده‌ی عباس صفاری

.

داستانک «مرد»

رفیق نیمه‌راه بود.

گلوله که به خیابان آمد. جلوی زن ایستاد.

نوزدهم بهمن ۱۴۰۲تهران

.

داستانک «یخبندان»

تا خرخره لباس گرم زمستانی پوشیده بود. از گرمای شومینه کمی فاصله گرفت*. پشت پنجره ایستاد. به بیرون نگاه کرد. بارش برف قطع شده بود. یکی برهنه وسط باغچه کنار خیابان ایستاده بود. سریع شال‌گردن و پالتویی برداشت، به خیابان رفت. پالتو را تنش کرد. شال را هم به دور گردنش پیچید. از آدم‌برفی‌های لخت متنفر بود.

هجدهم بهمن ۱۴۰۲تهران

*کتاب چیزهای پیش پا افتاده نوشته سوزان گلسپل

.

داستانک «موقرمز»

آیدا دو لنگه گیس قرمز داشت*. بچه بودم. نفهم. یواشکی وقتی حواسش نبود از پشت سر به گیس‌هایش آویزان می‌شدم.  اخم، دعوا و حتی کتک زدنش  این شیطنت کودکانه را از سرم نمی‌انداخت.

چندماهی پیدایش نبود. وقتی دوباره دیدمش، کودک بازیگوش درونم زنده شد. پشتش به من بود. یواشکی، بی‌صدا به او نزدیک شدم و مثل همیشه به گیس‌هایش آویزان شدم. موهای آیدا از سرش جدا شد و به دستم ماند. آیدا با آن چشم‌‌های سبز کمیلوچش حتی نگاهم نکرد. کلاه‌گیسش را برداشت. رفت.

هفدهم بهمن ۱۴۰۲تهران

*کتاب آن‌وقت‌ها که هنوز ریش پدر قرمز بود نوشته ولف دیتریش شنوره

.

 من می‌دانم تو هم در انتظار آن شب‌های سپیدی. پرنده در قفس تنگ ابتذال نمی‌خواند.

.

داستانک «مهمانی»

سر آشپز رستوران نهار مهمانم کرد. سوپ رشته فرنگی‌اش حرف نداشت*. بعدش هم سیب‌زمینی سرخ کرده. وبالاخره پیتزا پستوی بزرگ. همه‌‌اش را خوردم. یک نوشابه خانواده هم رویش نوشیدم. از خوردن زیاد منگ شده بودم*. نگذاشت خداحافظی کنم. با اصرار مرا نگه داشت. خیلی گرسنه بود.

شانزدهم بهمن ۱۴۰۲تهران

*کتاب آن‌وقت‌ها که هنوز ریش پدر قرمز بود نوشته ولف دیتریش شنوره

.

داستانک «شنوا»

سبیل مخملی نازک، موهای مجعد سیاه داشت. زن یک ساعتی به مرد در باره فلسفه عشق وبایی گفت. بی‌وقفه. این بار نخست بود که او سخنانش را می‌شنید. وسطش قطع نمی‌کرد. خمیازه هم نمی‌کشید. دلش خواست دست مرد را بگیرد، به نشانه سپاس بفشرد. گرفت. یخ بود.

پانزدهم بهمن ۱۴۰۲تهران

.

داستانک «یک شعر زیبا»

احساس کرد هنوز دوستش دارد. مداد را از پشت گوشش برداشت، سریع پشت پاکت سیگار نوشت. «منتظرم درچنان حال و هوایی بیایی، که چشم پوشیدن از تو ممکن نباشد.»* تمام که شد. شروع کرد از اول تا آخر آن را خواند. به نظرش قشنگ آمد. از خودش پرسید، سُراینده این شعر کیست؟ برای چه کسی گفته شده است؟ یادش نیامد. تنهایی سوارش شد. سیگارش را روشن کرد. پاکت سیگار را مچاله کرد، دور انداخت.

چهاردهم بهمن ۱۴۰۲تهران

* کتاب نخستین بامدادهای بهار سروده‌ی  اورهان ولی

.

داستانک «خواستگاری واژه‌ای»

کمکم کن. تو نویسنده‌ای. نمی‌توانم بیش از این هر روز ببینمش و چیزی نگویم. تو دل‌ برو و با سواد است.

گفت: باید از قدرت و زیبایی واژه‌ها کمک بگیری. کیست که از شنیدن عباراتی مانند «خاموشی نفس‌گیر غروب» یا «ستاره‌ی حسرت زده کوچک» خوشش نیاید؟*

.

کلمه‌های قلمبه سلمبه را از نامه‌های شوهر آیدا** به خاطر سپردم. صبر کردم تا جیگر قشنگم تنها شد. حرف دلم را ناشتا به زبان آوردم:

تو دل‌ برو یِ  من می‌دانم تو هم در انتظار آن شب‌های سپیدی. پرنده در قفس تنگ ابتذال نمی‌خواند. ساعات تاریک و بی‌امیدِ تنهایی من با آفتاب وجود تو وقتی به جسم رطوبت کشیده من بتابد، قیچی می‌شود. دست‌هایت را به من بده.-کشید. نداد.- من دنبال ثروت تو نیستم. بر روی همه مال و منالت تُف می‌کنم. –کردم. قیافه در هم کشیدقربان سر بریده حسین بروم، زندگی به من ظلم کرده. زندگی مهمل و نحسی که تا حالا داشته‌ام، شایسته من نبوده. حالا با دیدن تو می‌خواهم دهن همه‌شان را سرویس کنم. کافی است قبول کنی و کنیز ننه‌ام شوی. وقتی بیایی با ما زندگی کنی، آن‌وقت به قول شوهر آیدا میان ابرها پرواز می‌کنم. تازه تو را به جای خون توی رگ‌هایم هل می‌دهم. دست‌هایت را به من بده، تا من بزرگترین، خوشبخت ترین، مقتدرترین و داراترین مرد دنیاشوم.

.

نداد. خیال کردم تعارف می‌کند. به زور دستانش را گرفتم. جیغ زد. تو وکیلی. کمکم کن.

سیزدهم بهمن ۱۴۰۲تهران

*کتاب همه چیز در باره‌‌ی نویسندگی خلاق نوشته کرول وایتلی و چارلی شولمن

**کتاب مثل خون در رگ‌های من، نامه‌های احمد شاملو به آیدا

.

عکس‌های خلوتم را از زاویه‌های مختلف گرفته بودند. شفاف. نمی‌خواستم کسی آنها را ببیند.

.

داستانک «جیک جیک گنجشکان»

بیرون بهار رسیده، نازنین، بهار*. دستم را بگیر. بگذار میان خنکای آب‌های  رودخانه نفسِ ماهی بکشیم. باشکوفه‌ها بر شاخه‌های درختان بادام و هلو، سپید و صورتی جوانه زنیم. باران که آمد، قطره قطره بچکیم بر ترک‌های ناچیز سنگ قبرمان. شاید روزی روزنه‌هایش گشادتر شود، برای آفتاب تابستان. رنگ طلایی موهایت را ببینیم.

دوازدهم بهمن ۱۴۰۲تهران

*کتاب تو را دوست دارم چون نان و نمک سروده‌ی ناظم حکمت

.

داستانک «فرصت»

عکس‌های خلوتم  را از زاویه‌های مختلف گرفته بودند. شفاف. نمی‌خواستم کسی آنها را ببیند.

نوبت دکتر داشتم. آزمایش‌ها و  ام‌آر‌آی را نشانش دادم. گفت متاسفم. نگاهم نکرد. فهمیدم، شانس آوردم، قِسِردر رفتم.

یازدهم بهمن ۱۴۰۲تهران

.

داستانک «دلبری»

داستانک «سرباز»

داستانک «مجنون»

داستانک «راننده»

داستانک «عاشقانه»

داستانک «درخواست»

داستانک «تنهایی»

داستانک «تماس»

داستانک «بوسه در خیابان»

داستانک «چتر سوراخ»

این مطلب را به اشتراک بگذارید

2 پاسخ

  1. کجاست آن گرگ و خرس
    درنده خو،
    گوشتخوار،
    کجاست آن گراز و ماکیان و گوسفند،
    رستنی نشخوار،
    ضعف و لاغری،
    نحیفی می دهد جولان،
    کجاست آن فربهی،
    کجاست آن د‌ُر،
    آن سفید دندان

دیدگاهتان را بنویسید

نشانی ایمیل شما منتشر نخواهد شد. بخش‌های موردنیاز علامت‌گذاری شده‌اند *