ابتذال شر
فیلم «منطقه مورد علاقه»، در باره سوزاندن یهودیها در کورههای آدمسوزی آشویتس است. اما، آدمهای بیاهمیت را هیچوقت نشان نمیدهد. آنها فقط دودهایی هستند، که آسمان محل زندگی خانواده یک افسر نازی را به صورت دورهای سیاه میکنند.
یاد گرفتهام کمتر گول ظاهر تمیز آدمها را بخورم. مهم نیست زن و مرد چقدر مبادی آداب هستند. بچه زیاد دارند. وقت فراغتشان را به قایق سواری، ماهیگیری و پرورش گل و یا حتی عبادت در معابد اختصاص میدهند. آن سکوت بیحرفشان مرا میترساند. پشت آن جاری رودخانه، سبزی جنگل و باغ، رازی تیره پنهان است. نمیشود نان بر نالهی دود آشویتس بمالی، بیخبر کیلومتر کیلومتر ثروتمند شوی، بعد به وقت فیلم، ادای فرشتهها را در بیاوری.
«منطقه مورد علاقه»، یعنی آشویتس
جاناتان گلیزر –کارگردان فیلم– با تماشگر شوخی تلخی میکند. هیچوقت قربانیان کورههای آدمسوزی را نشان نمیدهد. آنها فقط ناله و دود هستند. رودولف هوس، رییس اردوگاه آشویتس، با همسرش هدویگ و ۵ فرزندشان در خانهای باصفا کنار اردوگاه زندگی میکنند. آنها فقط وقتی از حضور یهودیان زندانی متاثر میشوند که دودهی باقیمانده جسد قربانیان، تن تمیز آنها را در رودخانه کثیف میکند. سریع برای پاککردن پوست و چشم و تنشان به صابون و حمام پناه میبرند. روح آنها را هیچوقت نمیبینم که از سوزاندن هر روزه آدمهای بیگناه عطسه کند.
چقدر زود جانِ آدم با کثافت اعمال اُخت میشود. اگر نبود جوشش و زلالی پاک زنان، دختران و پسران سرزمینم، به ویژه نسل جدید، شاید ترجیح میدادم، مثل اسب عصاری چشمبند بزنم، اینقدر ابتذال شر را نبینم. لعنتیها، جوری به چشم آدم زل میزنند، گویی هیچ گندی تپه تپه به این سرزمین نزدهاند. هیچ.
.
.
واقعیت پنهان فیلم
شروع فیلم «منطقه مورد علاقه» خانه و خانواده رئیس اردوگاه آشویتس، را نشان میدهد. آنها در محیطی صمیمی غذا میخورند. قایقسواری میکنند. مادر خانواده گل پرورش میدهد. جشن تولد میگیرند. اما با سپری شدن فیلم، آرام واقعیت پنهان از زیر پوست ظاهر فریبنده بیرون میزند.
۱- خونسردی رودولف هوس در بررسی نقشههای کوره آدمسوزی دهشتناک است. بهویژه وقتی تمام تمرکزش روی استفاده حداکثری از ظرفیت کورههاست، تا وقتی از یک کوره دودهی اجساد جارو میشود، کورهی دیگر بتواندفعالیت کند. لعنتیها. هولناکتر وقتی است که رئیس اردوگاه فرصت ارتقا و انتقال از این بیرحمی کثیف پیدا میکند، اما تمام ترفندها را برای ماندن پشت آتش کوره به کار میگیرد، به راستی دراکولای آدمسوزی است.
۲- خانوادهای هم در کار نیست. هدویگ زن خانواده حاضر نیست به همراه همسرش به برلین برود.
من به این باغ که آرزوی همیشگیمان بوده عادت کردهام. بچهها هم همینطور. نبایستی بگذاری آن را از ما بگیرند. درخواست کن فرمانده جدید جای دیگری سُکنی کند. جنگ که تمام شد، همینجا باید زندگی کنیم.
هیولاها مطمئن هستند جنگ را میبرند. اما بعد میبینیم که این استدلال فقط قسمتی از واقعیت است. زن میخواهد پیش مردی بماند که کارهای باغبانی خانه را میکند. فقط با یک تصویر، واقعیت عریانی را پیشه میگیرد. مرد نظامی باغبان با زن در گلخانه روبروی هم سیگار میکشند، بدون هیچ حرفی.
۳- رودولف و هدویگ به نابودی یهودیها هم اعتقادی ندارند، فقط منافع. وقتی میبینیم خدمتکاران زن خانه یهودی هستند و از آنها در مقابل نسوزندان، کار میکشند و البته بدتر از آن مرد خانواده از دختر یهودی سواستفاده جنسی هم میکند. خیانتکار دورو.
نازی مسلک
افسر نازی دوباره با خوشخدمتی، میتواند به آشویتس بازگردد. اما در آن پلههای نازی بیروح، سرفههای سنگینش مرتب روی زمین میریزد. گویی سرانجام کوره جانیسوز جسمش روشن شده است. نگرانش نمیشوم. روزی که نازی مسلک شد، مُرد.
رگههایی از آدمبودن
فیلم «منطقه مورد علاقه» ریتمی کند بیاحساس و سرد دارد. یک نفستنگی تمام عیار. تنها مادرزن رئیس اردوگاه است که گول آرامش ظاهری را نمیخورد. مهمانی را کوتاه میکند. بیخبر خانه رودولف و هدویگ آدمسوز را ترک میکند.
ظاهراّ هنوز رگههایی از آدمبودن آن اطراف میپلکد. باید روشنایی فانوسش کنم. با بادبادک خیال، به آسمان امید پروازش دهم. باید.
۲۸ اسفند ۱۴۰۲– تهران
فیلم زندگیهای گذشته(پیشین): آشنایی ۸ هزار لایهی روحها
«فیلم لالالند، سباستین، لعنتی، تو که میدانستی پاریس هم جاز قشنگی دارد»
فیلم بدو لولا بدو: بعد از بازی قبل از بازی
فیلم «دزدان دوچرخه»: مادرت و دعاهایش نمی تواند به ما کمک کنند
فیلم فورس ماژور: قهرمان بینقص