Dr.Mahmoud Javid

فیلم فورس ماژور: قهرمان بی‌نقص

بدون پاسخ/5

فیلم «فورس ماژور» ساخته روبن اوستلوند تصویرسازی یک تعطیلات خانوادگی در کوهستان‌های برفی فرانسه است. سپیدی برفی رنگ‌های شاد لباس‌های اسکی خورشید زرین سپیده‌دم. بهمن خفته کوهستان بی‌خروپف نفس می‌کشد. فیلم «فورس ماژور» به بهانه تعطیلاتِ توماس و ابا از حفره‌های ترس آدمی می‌گوید. ترس ناتمامی، ترس مرگ.

غلبه کار هویتی بر آسمان زندگی انسان، می‌تواند مجوز پنهان کاری و دروغ پیشه‌گی باشد. تلفنی که هر باردر فیلم «فورس ماژور» زنگ می‌خورد، صدای هجوم خرسِ کار به تعطیلات سپید است: شروع تعطیلات درکوهستان آلپ، زمانی که ابا به سرویس بهداشتی رفته و نمی‌تواند مانع وصل مرد به کارش شود، وقتی توماس و ابا همدیگر را در آغوش گرفته‌اند.

.

فیلم «فورس ماژور» تا می‌تواند از نمادها بهره می‌گیرد. آینه‌ی اتاق هتل یکی از آن‌هاست. تصویر مسواک زدن چهارنفره، مرد زن بچه‌ها. مسواک زدن دونفره، زن و مرد، یک نفره، مرد. سیر سقوط سلامت خانواده.

تماشای ریزش بهمنِ کنترل شده به صَرف نوشیدنی گرم در رستوران روباز کوهستانی از نمادهای کلیدی فیلم است. بهمن نریخته‌ی کوهستان مثل طوفان‌های زندگی و ترس‌های نمرده‌ است. آدمی فکر می‌کند توانسته به گوشه‌ای از ذهن کنارش بزند، و حتی گاهی با آن عکس سلفی بگیرد. اما به ناگاه جلویت، بلند قد می‌کشد. ‌تیزی بلور برف زخم‌های کهنه را باز می‌کند. و همه عزت نفس تو را زیر گرده‌های غبارش دفن می‌کند.

سقوط به دره‌ مرگ از جاده پیچاپیچ کوهستان، ترس نمادین نهایی است. آدم‌ها بسته به زیست تجربه‌ی مدفون در  سیاه‌چاله‌های روح متفاوت می‌ترسند. یکی از تنهایی، یکی از دفن شدن و یکی از سقوط کردن.

.

دشمن اصلی انسان تصویر سازی از قهرمان‌هایی است، که هیچ نقص و خطایی ندارند.

.

زمستانی بارانی سر کلاسِ درسی در دانشگاه، بودیم. هواپیمایی بر آسمان درس غرید. اسماعیل  همکلاسی مابچه جنوب ، زخم خورده جنگ، ناخودآگاه از جا جهید. به سمت در دوید، فریاد زد هواپیما هواپیما. کلاس متحیر به او خیره شد. به خودش آمد، فهمید در منطقهجنگی نیست. خطر بمب‌ بارانی هم در کار نیست.

شاید بارها بارها خودش را سرزنش کرد که چرا ترسیده است. نمی‌دانست انسان‌ها خیلی وقت‌‌ها واکنش‌هایی در مواقع بحران ذهن نشان می‌دهند که در وضعیت آرامش برای‌شان غیرقابل تصور است.

.

توماس خودش هم نمی‌فهمد چرا از احتمال واقعی بودن بهمن آن‌قدر ترسید، فرار کرد. در حالی که همه حاضرین در رستوران به نوشیدن نوشیدنی و تماشای ریزش بهمن ادامه دادند. مسدوست توماسمی‌گوید در مواقع بحران‌های این‌چنینی نیروی «من باید زنده بمانم» کنترل همه چی را در دست می‌گیرد. شاید ناخودآگاه می‌خواهد زنده بماند، تا پس از پایان بهمن، بتواند بقیه را از زیر آوار برف بیرون بیاورد.

ابا هم گرفتار نیروی کنترلی «من باید زنده بمانم» است. وقت حرکت به سوی فرودگاه، ناشی بودن راننده اتوبوس، ریزش بهمن او می‌شود. از ترس سقوط به دره، خودش و همه مسافرین را از اتوبوس گرم به جاده یخ کوهستانی پایین می‌کشد. بی‌آنکه به آنچه که بعدش می‌خواهد انجام دهد فکر کرده باشد. جمعیتی که با فروکش کردن هیجان ترس، با نگاهی منتقد، پیاده، او  را همراهی می‌کنند.

.

انسان‌ها خیلی وقت‌‌ها واکنش‌هایی در مواقع بحران ذهن نشان می‌دهند که در وضعیت آرامش برای‌شان غیرقابل تصور است

.

حرف‌ها فریادهای سرکوب شده، پچ‌پچ‌های پشت در، همه و همه هسته اولیه عقده‌‌ی خفه‌ای می‌شود که نفس آدم را می‌گیرد. مس این‌ها را می‌فهمد. برای همین در آن کوهستان برفی تنهایی به توماس می‌گوید:

فریاد بکش، تا عقده‌ی‌ درد از بدن خارج شود. به اندازه دو سال مشاوره می‌ارزد.

توماس فریاد می‌کشد. در کوهستان، جلوی در اتاق هتل. داخل اتاق. بلند، گریان. بچه‌ها، ابا، می‌شنوند. همه با هم می‌گریند. آخرین لباس بازمانده از گذشته را از تن مرد خارج می‌کنند.

توماس روز آخر در اسکی خانوادگی، تونل مه‌برف را امتحان می‌دهد. ابا داخل مه برف پنهان می‌شود. توماس را می‌خواند. مرد به جستجوی همسر بر می‌گردد. بی‌ترس. ابا را می‌یابد. حملش می‌کند. خانواده دوباره می‌تواند روی او حساب کند. خودش هم می‌تواند. وقتی در آن پیاده‌روی اجباری در جاده کوهستانی آخر فیلم سیگار تعارفی هم‌قدمش را می‌پذیرد. بی‌روتوش در پاسخ هریپسر کوچولویشکه می‌پرسد، بابا سیگار می‌کشی؟ راحت می‌گوید، بلی. دیگر، نیاز به پنهان‌کاری حس نمی‌کند.

.

رنگ طلایی سپیده دم در کوهستان، تصویر زندگی پس از فریادهای آشتی با خود است.

.

به نظر می‌رسد ستاره آسمان فیلم «فورس ماژور» روراستی است. مواجه صادقانه آدمی با خود و اطرافیان. اینجاست که حضور زن فرانسوی متاهل فیلم برجسته می‌شود. زنی که بی‌توجه به قضاوت دیگران به روابطی که دوست دارد داشته باشد میدان می‌دهد. محدودیتی برای گرفتن پارتنر ایتالیایی در مدت سفر ندارد. به  زندگی فرصت چشیدن وقایع تازه را می‌دهد. و او تنها کسی است که  از اتوبوس با راننده ناشی  پیاده نمی‌شود. نمی‌خواهد به هیچ‌ ترسی امکان تسخیر روحش  را بدهد. حتی اگر مجبور شود خطر مرگ را هم تجربه می‌کند.

سیزدهم دی ۱۴۰۲تهران

فیلم بدو لولا بدو: بعد از بازی قبل از بازی

فیلم ۱۲ مرد خشمگین: پیش‌داوری

فیلم بهار تابستان پاییز زمستان و بهار؛ شعری با دیوارهای ذهنی

«فیلم ۵ تا ۷ یا عشق پری دریایی به نویسنده‌ای دلمرده با درون شاد»

نهنگ‌ِ شرمسار- جستاری در باره فیلم نهنگ

فیلمی در کاغذ بی‌خط، سَل‌لام سوسن جون

فیلم خانواده فیبلمن؛ بیرون آوردن سر از دهان شیر؛ 3 نکته کلیدی

فیلم افسانه هزار و نهصد، از دیدن پایانش حالم بد می‌‌شود

پل‌های مدیسن کانتی – عشق روی پل

فارست گامپ، چشم از توپ بر ندار- 9 مفهوم

این مطلب را به اشتراک بگذارید

دیدگاهتان را بنویسید

نشانی ایمیل شما منتشر نخواهد شد. بخش‌های موردنیاز علامت‌گذاری شده‌اند *