Dr.Mahmoud Javid

فیلم زندگی‌های گذشته(پیشین): آشنایی ۸ هزار لایه‌ی روح‌ها

بدون پاسخ/5

آشنایی روح‌ها

فیلم «زندگی‌های گذشته» ساخته «سلین سونگ»  در باره آشنایی روح‌هاست. برایم مکرر پیش‌ آمده که کسی را برای اولین بار دیده‌ام یا برعکس شخصی به من برخورده‌ است و هر دو حس آشتی غریبی را نفس کشیده‌ایم. سپس نشسته‌ایم به جست‌و‌جوی اولین دیدار. دریغ دریغ از زمان و مکانی مشترک در گذشته این زندگی. فیلم«زندگی‌های گذشته» به بهانه‌ی مثلثی عشقی از «این‌یان» می‌گوید:

یک کلمه تو زبان کره‌ای است، «این‌یان» یعنی «مشیت/ تقدیر» و به طور خاص در مورد روابط بین آدم‌هاست.

فکر کنم این مفهوم ریشه در آیین بودا دارد به «تناسخ» برمی‌گردد. این یک این‌یان است اگر دو نفر غریبه حتی توی خیابان از کنار هم رد بشوند و لباس‌هایشان تصادفی به هم بخورد. چون یعنی حتماً بین این دو تا آدم در زندگی قبلی‌شان ارتباطی بوده است.

اگر دو نفر با هم ازدواج کنند، می‌گویند به خاطر این است که در طول ۸هزار زندگی قبلی، ۸هزار لایه از این‌یان وجود داشته است.

.

آدم نچسب

فکر می‌کردم دنیادیده‌ام. تکلیفم را با باورها و اعتقاداتم معلوم کرده‌ام. خام‌تر از آن بودم که بفهمم آسمان هزار رنگ زندگی شگفتی‌های پنهان بسیار دارد. مهدی در دانشکده‌ پزشکی تبریز هم‌کلاسی‌ام بود. خوش‌پوش، خوش‌قیافه، خوش‌سخن. اما برای من، آدم نچسبی بود و برعکس. بی‌هیچ بُرهانی که بتوانیم کشف کنیم، با هم نمی‌توانستیم بجوشیم. هر باری که طرحی برای شکستن طلسم بیگانگی می‌ریختم، روی دیوار یخ ناآشنایی سُر می‌خورد، بی‌فرجام. بعدها فهمیدم، در زندگی‌های پیشین، روح‌‌های هر دو ما لحظه‌ای هم چشم در چشم نشده‌اند. برخلاف هم‌کلاسی‌های دیگرم حمید، مجید، مسعود و پرویز، که با هم شاید در هشت‌ هزار زندگی گذشته تیم بوده‌ایم.

.

نفر دوم

«فیلم زندگی‌های گذشته» ساعت ۳ نیمه‌شب نیویورکی در یک نوش‌خانه پرده بالا می‌زند. زنی کره‌اینایونگ/ نورارا بین دو مرد می‌بینی. یکی آمریکاییآرتورو دیگری کره‌ایهه‌سونگاست. رابطه بین آنها را نمی‌توانیم بفهمیم، مگر به ۲۴ سال پیش در کره جنوبی برگردیم، وقتی نایونگ/نورا دختر بچه‌ای۱۲ ساله است. در راه بازگشت از مدرسه با هه‌سونگ در کوچه‌پله‌های کودکی اشک می‌ریزد. چون نمره‌اش برای اولین بار از هه‌سونگ کمتر شده است. پسر می‌گوید، من همیشه دوم بودم و از اینکه تو اول هستی هیچ‌وقت احساس درد نکردم.

مهاجرت

پدر و مادر نایونگ، هنرمندند. آنها قصد مهاجرت به کانادا را دارند. برای دخترانشان اسامی غربی انتخاب می‌کنند، نورا و میشل. نایونگ در مدرسه می‌گوید نمی‌خواهد کره بماند، چون کره جایزه نوبل ندارد. مادر نورا/نایونگ از دخترش می‌پرسد که در مدرسه دوست نزدیکی دارد. نورا از هه‌سونگ می‌گوید: رفتارهای مردانه دارد. شایدباهاش ازدواج کنم.

مادران نورا و هه‌سونگ، روز آخر در «پارک مجسمه‌های صورت انسان» خاطره خوش آخرین روز را با ثبت تصاویر فرصت می‌دهند. همانجاست که مادر نورا برای مهاجرت‌شان دلیل می‌آورد: وقتی چیزی را رها کنی، در ازایش چیزی بدست می‌آوری.

روزهای اول مهاجرت در حیاط مدرسه تنهایی نورا را می‌بلعد.

۱۲ سال بعد

نورا دیگر دختربچه‌ مدرسه‌ای با موهای بافته دُم‌ اسبی نیست. موهایش را مصری زده است. در نیویورک نویسنده و دانشجوی ادبیات است. نورا، روزی تفریحی به دنبال خاطره‌ها در اینترنت دنبال هه‌سونگ می‌گردد. می‌بیند او در صفحه مجازی پدرش برای نایونگ کامنت گذاشته است. تماس اسکایپی با هم می‌گیرند. هه‌سونگ سربازی اش را تمام کرده است و مهندسی می‌خواند. واقعا خودتی. دوباره خاطره‌ها تازه و ارتباط عاطفی برقرار می‌شود.

هه‌سونگ: تو همیشه اشکت دم مشکت بود

نورا: هر وقت گریه می‌کردم تو پیشم می‌ماندی.

هه‌سونگ: هنوز هم گریه می‌کنی؟

نورا: نه.

هه‌سونگ: چی شده که دیگر گریه نمی‌کنی؟ توی نیویورک اجازه نداری گریه کنی؟

نورا: اوایل مهاجرت خیلی گریه می‌کردم. ولی بعد فهمیدم اصلاً کسی برایش مهم نیست.

هه‌سونگ: الان دنبال چه جایزه‌ای هستی؟

نورا: پولیتزر

هه‌سونگ: با عقل جور در نمی‌آید، دلم برایت تنگ شده بود.

نورا: من‌هم.

اولویت‌

دلتنگی با بی‌تابی برای دیدار معشوق یکی نیست. وقتی دلتنگی، بی‌نظمی زندگی در اثر تفاوت ساعت دو کشور را برای دیدن خاطره‌ی خوش کودکی به جان می‌خری. اما وقتی نورایی از تو بخواهد برای دیدنش به نیویورک بروی، یک سال و نیم وقت می‌‌خواهی. چون اولویت‌ات رفتن به چین برای یادگیری زبان ماندرین است. نورا هم زودتر از یکسال نمی‌تواند به کره بیاید. زیرا باید به یک پروژه سه ماهه نویسندگی در یک پانسیون برود.

نورا: می‌خواهم تماسمان را برای مدتی قطع کنیم. من برای رسیدن به نویسندگی دو تا مهاجرت کردم. می‌خواهم به چیزی برسم. به جاش نشستم پروازهای نیویورک به سئول را چک می‌کنم. با حواس پرت نمی‌توانم.

هه‌سونگ: چرا این‌جوری شدم.- اشک‌هایش را پاک می‌کند

تقدیر منتظر آنهاست

نورا به پانسیون می‌رود. با آرتور نویسنده آمریکایی مواجه می‌شود. از این‌یان کره‌ای به او می‌گوید. قلب‌هایشان برای هم می‌‌تپد. هه‌سونگ با دختری چینی مشیت تازه می‌کند.

.

 خواب‌هایت به زبانی است که نمی‌فهمم. انگار یک فضای بزرگی در توست که من بهش دسترسی ندارم

.

۱۲ سال بعدتر

به زمان حال برمی‌گردیم.

نورا با آرتور ازدواج کرده است،۷سال پیش. ابتدا در پانسیون با هم عشق ورزیدند، چون تنها بودند. در نیویورک برای پرداخت اجاره کمتر هم اتاق شدند. به خاطر گرین کارت ازدواج کردند.

آرتور به نورا: شب‌ها خواب‌هایت را به کره‌ای می‌بینی. می‌ترسم. خواب‌هایت به زبانی است که نمی‌فهمم. انگار یک فضای بزرگی در توست که من بهش دسترسی ندارم. برای همین سعی کردم کره‌ای یاد بگیرم.

.

خواب‌های مشهدی

دقت کردم وقتی دلتنگم، خواب‌هایم مشهدی می‌شود. چُغُک‌های روی درختِ توتِ خانه‌ی پدری جیک‌جیک می‌خوانند. جوزها مغزهای پُرچین دارند. بوی عطر نان خراسانی در خانه می‌پیچد. خانمجان برای آقاجان چای‌ دم می‌کند. یادم می‌رود که خیلی وقت است، دیگر نیستند. صدای نقاره صدای نقاره در سرم می‌پیچد.

.

مهندس معمولی‌

هه‌سونگ موقتاً برای فکر کردن بیشتر، از دوست دختر چینی‌اش جدا شده است.

نگاه کردیم دیدیم من یک مهندس معمولی‌ام

با درآمد معمولی زندگی معمولی.

برای دیدن نورا به نیویورک می‌رود. قرار می‌گذارند. خاطرات را مرور می‌کنند. واقعاً خودتی. عشق کودکی باززیست می‌شود. به همان طراوت.

بعضی گذرکردن‌ها بهای بیشتری دارد.

بهایش را باید با تمام عمرت بدهی.

کره‌ای اصل

نورا به آرتور: هه‌سونگ یک مرد کره‌ای با دیدگاه سنتی است. کره‌ای اصل. وقتی همراهشم احساس می کنم، کره‌ای نیستم. و با این‌حال یک جور‌هایی هم کره‌ای‌ام. مدت‌ها برای من یک پسرک کوچک بود و بعد یک تصویر روی لپ‌تاپم. حالا یک آدم واقعی بود، که دلش برای آن دختر ۱۲ ساله‌ای که می‌شناخته و همیشه اشکش دم مشکش بود، تنگ شده است. اصلاٌ مرا می‌شناسی هه‌سونگ؟

شب آخر

نورا و آرتور، شب آخر هه‌‌سونگ را به مهمانی دعوت می‌کنند، در خانه و نوشخانه.

هه‌‌سونگ: فکر نمی‌کردم از دیدن شوهرت اینقدر ناراحت شوم. او واقعاً ترا دوست دارد. و تو هم. فکر می‌کنی در زندگی‌های گذشته ما چه رابطه‌ای داشتیم.

ملکه و ملازم پادشاه.

دو نفر توی یک قطار کنار هم.

پرنده و شاخه‌ای که یک روز پرنده رویش نشسته.

به وقت خداحافظی هه‌سونگ می‌داند که در این زندگی برای بودن با نورا شانسی ندارد. می‌گوید: پس تا بعد. تردیدخندش  او را به امید وصال در زندگی بعدی نگاه خواهد داشت.

نورا وقتی به سمت خانه برمی‌گردد، آرتور منتظر روی پله ورودی سیگارکش نشسته است. به آغوش هم می‌روند. نورا بر شانه آرتور می‌گرید،  برای کودک ۱۲ ساله‌ای که می‌تواند برود. و مهم‌تر از آن، برای اینکه حالا کسی را دارد که وقتی اشک می‌ریزد، برایش مهم باشد.

رنگین‌کمان دلتنگی‌

موسیقی نهایی فیلم که پخش می‌شود، ابرهای خیالم بارانی‌ می‌شود، برای آدم‌های تنهایی که فهمیده نمی‌شوند، برای مردمی که روح‌های زندگی‌های گذشته‌، پیرامون‌شان نیست. برای آن‌هایی که فکر می‌کردند، کسی را دارند، ولی حالا ندارند. سپس از خودم می‌پرسم، آیا شانه‌های‌ خودشان آن‌قدر آفتابی است، که گاهی سرشان را رویش بگذارند،  باران دلتنگی‌هایشان را رنگین‌کمانی کنند؟

بیست‌و‌هفتم بهمن ۱۴۰۲تهران

.

«فیلم لالالند، سباستین، لعنتی، تو که می‌دانستی پاریس هم جاز قشنگی دارد»

فیلم «دزدان دوچرخه»: مادرت و دعاهایش نمی تواند به ما کمک کنند

فیلم فورس ماژور: قهرمان بی‌نقص

فیلم بدو لولا بدو: بعد از بازی قبل از بازی

فیلم ۱۲ مرد خشمگین: پیش‌داوری

«فیلم ۵ تا ۷ یا عشق پری دریایی به نویسنده‌ای دلمرده با درون شاد»

نهنگ‌ِ شرمسار- جستاری در باره فیلم نهنگ

فیلم خانواده فیبلمن؛ بیرون آوردن سر از دهان شیر؛ 3 نکته کلیدی

فیلم افسانه هزار و نهصد، از دیدن پایانش حالم بد می‌‌شود

فارست گامپ، چشم از توپ بر ندار- 9 مفهوم

این مطلب را به اشتراک بگذارید

دیدگاهتان را بنویسید

نشانی ایمیل شما منتشر نخواهد شد. بخش‌های موردنیاز علامت‌گذاری شده‌اند *