داستانک «دستمال»
همیشه به زن میگفت: شانههایت را برای گریه کردن دوست دارم*. با هم اختلاف پیدا کردند، زن وسایلش را جمع کرد. خواست خانه را ترک کند. مرد جلویش را گرفت. نگذاشت شانههایش را ببرد.
بیستم آذر ۱۴۰۲– تهران
*ترانه شانههایت سروده اردلان سرفراز
.
داستانک «وصیت»
عطر یادتان نرود. نمیخواهم بوی بد بدهم. پتوی نو را هم یکیتان بردارد. ساعتی بعد مادر مُرد. یادشان رفت به جسد عطر بزنند. اما، پتوی نو را کسی فراموش نکرد. یکی از فرزندان برداشت. کنار قبر مادر خاکش کردند.
نوزدهم آذر ۱۴۰۲– تهران
.
داستانک «دعوت به فرار»
گفت قلبم زنبیلی از آتش عشق برای رسیدن به تو ست. با نیلبکی از شعر آمدم تا تو را به زیر چتر خوشبختی خودم ببرم. دختر گفت: میترسم. پدر و برادرانم متعصب هستند. میترسم تعقیبمان کنند. مرا بیابند. تکهتکه کنند . مرد به آسمان شب نگاه کرد. هنوز ماه در نیامده بود. سوهانی به دندانهایش کشید*. گفت بیم نداشته باش. نمیگذارم پیش از من، دست کسی به تو برسد.
هجدهم آذر ۱۴۰۲–
*دفتر شعر قرمزتر از سفید نوشته کیومرث منشیزاده
.
.
داستانک «آزاد»
با پسر در پارک قرار داشت. شعرهای عاشقانه خواندند. خواب سبز چمنها را آشفته کردند. بعدازظهرش سراسر لیمویی گذشت*. به خانه که برگشت، پدرش لب در بود.
هفدهم آذر ۱۴۰۲– تهران
*دفتر شعر قرمزتر از سفید نوشته کیومرث منشیزاده
.
داستانک «آرزو»
کاش زنده بودی. بیتو وحشتزدهام. تنها؛ و تو میدانی که این تنهایی تا چه حد تنهایی است*. سکوت شب هوای خانه را تنگ کرده است. صدای تلویزیون را بلند میکنم. موسیقی پخش میکنم. بیفایده است. دیگر هیچچیز، هیچکس، نمیتواند مرا از این فلج تنهایی برهاند. کاش تو زنده بودی. بلند میشدی، کمک میکردی، تا صبح نشده، جسد خونینات را جایی مخفی میکردیم.
شانزدهم آذر ۱۴۰۲– تهران
*دفتر شعر قرمزتر از سفید نوشته کیومرث منشیزاده
.
داستانک «افق روشن»
فرشهای دستباف و مبلمان را فروختم. تابلوهای عتیقه را به مزایده گذاشتم. لوازم خانگی و صوتی و تصویری را به پول نقد تبدیل کردم. لباسها و زیورآلات را به هر که میخرید، دادم. خانه را خلوت کردم. در خانه را نبستم. تا روزی که تو بیایی، برای همیشه بیایی*. خالی افسرده خانه با جهیزیه تو پُر شود.
پانزدهم آذر ۱۴۰۲– تهران
*شعر افق روشن سروده احمد شاملو
.
داستانک «رسوایی»
مرا ببخش. زن گفت نه. محکم. مرد شکست. خودش را در چهار گوشه جهان پراکنده کرد*. ویزا نداشت، دیپورت شد.
چهاردهم آذر ۱۴۰۲– تهران
*کتاب در باره شعر سروده بیژن جلالی
.
داستانک «محیط فرهنگی»
مسئول رختکن تئاتر حاضر نبود، پالتو مرد را بپذیرد. میگفت کک دارد. مرد به سمت مسئول خیز برداشت. سکندری خورد و با مشت مسئول رختکن نقش زمین شد. با دهان کف کرده فریاد زد: به حسابت میرسم. مسئول پوزخند زد. آبدهان بر زمین انداخت. از پشت پیشخوان نعره زد: انگل لعنتی، دفعه بعد باید برای خودت جالباسی بیاوری و مراقبش باشی*. فردا مرد آمد. رختکن را با قیمت بالا اجاره کرده بود. مسئول رختکن را اخراج کرد. شب داخل رختکن خوابید. خانه فسقلیاش را برای اجاره رختکن تئاتر فروخته بود.
سیزدهم آذر ۱۴۰۲–تهران
*کتاب حمامهاو آدمها نوشته میخاییل زوشنکو
.
.
داستانک «۷۳۰۱»
روی تخت را با گلبرگهای صورتی، رنگی کرد. گوشی را برداشت. موسیقی ملایم گذاشت. ایمیل را باز کرد. ضربان قلبش بالا رفت. چشمانش را به ضیافت واژههای نامه برد:
«کیانای من، خورشیدم، روزهای قطب را با یاد موهای طلایی تو گرم میکنم. قایقی از دلدادگی میسازم، هر روز، هر لحظه به میان موج موهای تو میرانم. باران آفتاب میگیرم. با رنگین کمان لبخندت قلم میسازم، مینویسم : تنها یک چیز را بیشتر از تو دوست دارم، اینکه تو را دوست دارم*. تو را تو را تو را. خورشیدم بایدنامه را به پایان ببرم. اینجا خرس سپید برای شام بیتابی میکند.»
زن گلبرگی برداشت. با قطرههای اشک شستشو داد. تاریخ زد. بایگانی کرد. آنگاه ایمیل را برای دفعه ۷۳۰۱ ام برای خودش فرستاد.
دوازدهم آذر ۱۴۰۲–تهران
*دفتر شعر قرمزتر از سفید نوشته کیومرث منشیزاده
.
داستانک «اخطار»
چشمانش دریاچههایی از شب بود. جوانان را برای شنا به خود میخواند. روی پلکهایش، تابلوی مواظب باشید، غرق نشوید، نصب نکرده بود.
یازدهم آذر ۱۴۰۲– تهران
.