«نوازش تن»
هنگامیکه خسته روز به وقت شب دراز میکشید، ناله استخوانهای کوفته، عضلههای منقبض پشت و دست و پاهایش مرا به …
«چشمان احوالپرس»
نمیدانم تا به حال دقت کردید که چشمها دریچه روح آدمی است. فرصتی برای بینقاب با هم بودن. یکی شدن. …
«زمان با تو تیک تاک میکند»
به تو که فکر میکنم از آسمان شب ستاره میریزد از زمین روز چشمه بهاری میجوشد زمان با تو تیک …
«گمگشته در خود»
جهان زندگی برای من هزارتوی رنگارنگی است.گاه تنگ، که کوچهباغها را شرمنده میسازد. گاه فراخ که به میدانگاهیْ رقصمیزبان میماند. …
«عقربههای ساعت را نگهداشتهام»
پنجره را نمیگشایم پرده را کنار نمیزنم امروز دیروز مهآلود هوایی وسط تابش خورشیدِ نیمروز نفسم دلخور به کنجی گریخته …
«کلاغ هم پرنده است»
بینوا زمستان دلم به حال زمستان اشکریز است زمستان سپید است سپید و سرد سردیاش سپیدی زمستان را سیاه میکند …