«تو را»
پردهها را هر روز باز میکنم تا تو را در باغ به خاطر آورم پردهها را هر شب میکشم تا …
«پردهها را محکم بسته بودم»
من که از پگاه تا شامگاه همیشه پردهها را محکم بسته بودم لحظهای غافل شدم با آفتاب آمدی از محبت …
پلهای مدیسن کانتی – عشق روی پل
پیش از شروع بیرون شب میرسد. ما میان جمع خانواده، پشت دیوارهای امن خانه، از ناشناختههای پنهانِ دل شب نمیهراسیم. …
«چه حاصل نیامدی»
و انتظار دیدارت قد کشیدهم را خمیده کرد چه حاصل نیامدی خندههای بلندت میان همه پیدا بود زنگ تفریح توی …
«رُخ پنهان»
گاهی غیب میشوم. میروم در پیله تنهایی. پشت حصارهای بلند خودْ گَشتی. برای منِ اغلب گزیده سخن،گزیده خوان، گزیده بین، …
«چهره اندیشه»
من چهره آدمها را کمتر به خاطر میسپارم. زیاد پیش میآید که یکی میپرسد: آن دوست که مکرر یاد کنی، …