«نور به سایهراهها نور»
هر بار که گامهای لرزان زن گم میشود سنگ قبر را کنار میزند میایستد شیشه عطر را پرش میکند از …
«پیراهن صورتی»
شعر را دوست دارم به خاطر گُلواژههای احساس وقتی از لبهای سرخت به آسمان زرین خیال پَرمیکشد و پیراهن صورتی …
«به عموجان سلام کن»
از نخستین آموزههای زندگی اجتماعی، برای من سلام کردن به بزرگترها بود: «به عموجان سلام کن. روی خالهرا ببوس. چرا …
«بزرگراههای امروز، جادههای قدیم»
شاید روزی جایی به مناسبتی گفته باشم که بهار به دنیا آمدم اما نگفته باشم که چه زمستانهای سختی را …
«در این فردای پُر امید»
راست میگفت همیشه چیزی یا کسی منتظرم هست وقتی در خانه را باز میکنم به گاه ورزش سر چهارراه پشت …
«گرفته رنگ پاییز»
تصادفی نیست میبارند سیاه ابرهای آسمان میوزد هوهو باد میان شهرهای ساکت نوک بستهاند به غارغار کلاغهای مشتاق خبر بیخبر …