عزیز بیخدمت
پیر روشن ضمیری کاری داشت. بنا به عادت گفتم «در خدمتم» و منتظر ماندم که بگوید «خدمت از ماست» اما، …
چراغانی آینده
زنگ نذری در خانه پیچید. مادر در را باز کرد. دختر همسایه لبخند زد. «بشقاب شله زرد» در دست هایش …
پیر روشن ضمیری کاری داشت. بنا به عادت گفتم «در خدمتم» و منتظر ماندم که بگوید «خدمت از ماست» اما، …
زنگ نذری در خانه پیچید. مادر در را باز کرد. دختر همسایه لبخند زد. «بشقاب شله زرد» در دست هایش …