«فیلم ۵ تا ۷ یا عشق پری دریایی به نویسندهای دلمرده با درون شاد»
زیاد فیلم میبینم. گاهی وقتها احساس میکنم، جای فیلمها و من عوض میشود. آنها روی صندلی سینما مینشینند، تجربه زیست …
«من به وقت ناچیزی زندگی، خونده بودم»
موشکها، مسلسلوار ساختمانها را فرو میریزند. جیغِ ترس کودکان، صدای آوار فروپاشی را میپوشاند. گردو غبار و دود به سمت …
«قصه آبی عشق»
«مهمانی» نمیخواهم تو باشم حتی خودم هم میخواهم همهی چشمانی باشم که از بیرون تو را بِهْ به آذین نشستهاند …
«مداد رنگیها سبزه نیستند»
رنگ پوست من سبزه است. نمیدانستم چنین رنگی هم وجود دارد. حتی در جعبههای مداد رنگی ۳۶ رنگ هم پیدایش …
«قاب طلایی»
ملتمس میوه پلاسیده آبشور سر چهارراه شاکر زباله انبوه تو در قاب طلایی چه میکنی ملتمس نان بر در نانواییها …
«روزی که نبود»
نام و چهره آموزگار کلاس اول ابتداییم را یادم نیست. فقط میدانم دستهای بزرگ سنگینی داشت. هنوز هم سنگینی آن …