«با شب آشتی کردم»
گفتی صبح میروم با شب آشتی کردم آویزان عقربههای ساعت خدا شدم شاید کمی بایستد یا حتا بهتر عقربههایش شکند …
«دلتنگی»
چگونه از دلتنگی برای خوراک گوید؟ در را که باز میکند بوی شعر خانه را برداشته است کلمهها را مینوشد …
«در این باغ زیبای تُهی»
امروز بوسههای تو یادم آمد در این باغ زیبای تُهی پشت پنجره امروز لبهای تو یادم آمد لبهای تو قرمز …
«پشت ترسهایم نمیمانم»
ساعتی به وقت شب، دوستی به مناسبت پرسید: زمان جنگ، نمیترسیدی؟ گفتم میترسیدم، به اندازه. اما پشت ترسهایم متوقف نمیشدم. …
«درد بیسوادی»
روزی پسرکی خرد گریست از درد بیسوادی آگهی نوشتهها، روی دیوار درشت و ریز، دهان گشوده زهرخندِ بیسوادی را به …
«فرش سرخ ثروتمند»
فرش سرخْ نقش خانه ما ثروتمند بود. زیرش سکه و اسکناس بیحساب خوابیده بود. روزگاری بود که پول توجیبی برای …