Dr.Mahmoud Javid

داستانک

مطالب اخیر

داستانک «کلمات عاشقانه»

شاعر عاشق بود. کلمات جلویش می‌رقصیدند، می‌خواندند: «ببین، بگو، بنویس.» شاعر به کلمات باور نداشت. با نگاه شعر می‌سرود. معشوق با …

داستانک «تصحیح آگهی و پوزش»

۱- مرحومه ط.ک همسر پنجم حاج آقا خ.خ بوده است، نه همسر چهارم. ۲- پنجشنبه شب مراسم ازدواج ش.ق پدر …

داستانک «لب‌هایش شعر می‌خواند»

دختر آمد. روحش یک جایی جا مانده بود. نگاهش خالی بود. دختر آمد. عینکش را عوض کرده بود. گاهیچشمانش برق …

داستانک «غریبه»

در شهر غریبه بودم. نمی‌خواستم کسی مرا ببیند. صورتم را پشت کتاب پنهان کردم. در کافه باز شد. داخل آمد. …

داستانک «مهمانی»

تمام خانه را گل کاشت. با شمع روشن کرد. موسیقی خوش‌نوا گذاشت. شراب ریخت. تماس گرفت. خودش را به هم‌نشینی …

داستانک «موج دریا»

تابستان بود. کنار دریا نشستند، دریا برای آن‌ها موج بیاورد. دریا خودش را به دست خورشید سپرده بود. حمام آفتاب …

داستانک «چیزی درست نبود»

سفره هفت سین را چید. چیزی درست نبود. حس می‌کرد. همه سین‌ها و بی‌سین‌ها را مرور کرد: سبزه، سماق، سرکه، …

داستانک «دختر»

دختر مرخص شد. به خیابان رفت. دوباره. فقط با یک چشم. شکوفه‌ها پایان زمستان را نشان دادند. موهایش را به …

داستانک «خواستگاری»

زنی پیر بود. نمی‌مُرد. همیشه می‌گفت: «اگر روزی مردی خوش‌تیپ از او خواستگاری کند، از شادمانی می‌میرد.» وراث مزدوری خوش‌تیپ …

داستانک «فرودگاه»

تعطیلات سال نو بود. بلندگو فرودگاه آخرین اعلام برای سوار شدن به هواپیما را کرد. نتوانست برود. چمدان بادکرده‌اش را …