داستانک «سنگریزهها»
داستانک «مهمانی رسمی» نویسنده بود. پس از چهل سال به یک مهمانی رسمی دعوت شده بود. به ساعت نگاه کرد. …
داستانک «دزد»
داستانک «آینه روی دیوار» در آینه روی دیوار به خودش دست تکان داد. دست آینه تکان نخورد. پشت کرد. خریدهایش …
داستانک «عشق من»
داستانک «سوت خمپاره» مادرش جلوی چشمانش آمد. چیزی میگفت. نمیشنید. خمپارهها در گوشهایش سوت میکشیدند. خطر مرگ. مرتب خودش را …
داستانک «قرار»
داستانک «قرار» برداشت اول: مرد زودتر سرِ قرار آمد. زن هم همینطور. هر قرار زودتر آمدند. زودتر. زودتر. زودتر…آنقدر که …
داستانک «ناشتایی سوسیس خورد»
داستانک «تصور کن» یک لحظه عشقی سوزان را به دختری تصور کن. شبها بیخواب روزها بیتاب. حالا تصور کن، آخرالزماناست. …
داستانک «وسواس»
داستانک «شعر کوچه را خواند» شاخههای گل را به دقت انتخاب کرد: رز سرخ، گلایل سفید، آلاله صورتی، میخک پرتقالی. …
داستانک «کباب»
داستانک «چینهای…» چینهای پیشانی، چینهای کنار چشم، چینهای بین دو ابرو، چینهای گونه، چینهای گردن و چینهای شکم پس از …
داستانک «بازنشسته پارک»
داستانک «بختیاری» حادثهها را نشانه بختیاری میگرفت. میگفت شانسم را برای حوادث مرگبار ذخیره میکنم. صبح قرار مهمی داشت. شیک …
داستانک «کفن قرمز»
داستانک «خروپف» خوابش برد. سرش روی شانه مسافر کناری افتاد. خروپفش بلند شد. کناری بیدارش کرد. دقایقی بعد بازخوابید. سرش …
داستانک «روشن کردن سیگار با خورشید»
داستانک «قایمباشک بازی» روایت اول: قایمباشک بازی را دوست داشت. هر نوبت که چشم میگذاشت. چشمها گم میشدند. بازی را …