کتاب «از سوراخ در»، نیاز نیست از سوراخ در یواشکی نگاه کنید
مهم نیست به چه اسمی بشناسیدش، داستانک، داستان کوتاهِ کوتاه، خرده داستان، داستان مینیمال، داستان برقآسا و نظایر آن. مهم است …
داستانک «سیگار را با شعله شمع روشن کرد»
نذر داشت. شمعهای سفید را برداشت. به سمت امامزاده حرکت کرد. امامزاده بالای کوه بود. غروب، خورشید رابا خودش کمکم …
داستانک «وحشتزده از خواب پرید»
هیجان داشت. خوابش نمیبرد. دوباره زنگ ساعت را چک کرد. کوک بود. زنگ موبایل هم تنظیم بود. سرانجام برای فردا …
داستانک «به هیچ کدامشان، نه نمیگویم»
در گل فروشی را باز کردم. داخل رفتم. بوی رز محوطه را برداشته بود. رزهای رنگارنگ با گلبرگهای زیبا: آبی، …
داستانک «آب تاریکی را میشوید»
خوابیدهام. زیر پلکهایم تاریکی حکمرانی میکند. صدای ترنم آب میآید. تاریکی را میشوید؛ با خود میبرد. چشم میگشایم. باران شر …
داستانک «من ته تغاری هستم»
زنگ در را میزنند. همه به من نگاه میکنند. من ته تغاری هستم. دلم نمیخواهد دیگر در را باز کنم. …
داستانک «لختها به جهنم میروند»
پسر، پنج ساله بود. در آن شهر کوچک مهمان بود. با دختر میزبان پا به کوچه گذاشت. دختر، هفت ساله …
داستانک «فیلم کمدی خیلی خندهدار بود»
سالن سینما جای نفس نداشت. شلوغ بود. جمعیت، ایستاده به تماشا مانده بود. فیلم خنده میساخت. دخترک نشسته بود. صندلی …
داستانک «ماسک، نایاب بود»
بیماری کووید نوزده ظهور کرده بود. روز و شب قربانی میگرفت. ماسک نایاب بود. دو ماسک زد. سوار مترو شد. …
داستانک «شعر با بغض نخوان»
داستانک «هفت جفت کفش آهنی» یک روز، یک جوان، تصویر شاهزاده خانمی را دید.زیبا، هوشربا. در یک نگاه عاشق شد. …