Dr.Mahmoud Javid

داستانک

مطالب اخیر

کتاب «از سوراخ در»، نیاز نیست از سوراخ در یواشکی نگاه کنید

مهم نیست به چه اسمی بشناسیدش، داستانک، داستان کوتاهِ کوتاه، خرده داستان، داستان مینیمال، داستان برق‌آسا و نظایر آن. مهم است …

داستانک «سیگار را با شعله شمع روشن کرد»

نذر داشت. شمع‌های سفید را برداشت. به سمت امامزاده حرکت کرد. امامزاده بالای کوه بود. غروب، خورشید رابا خودش کم‌کم‌ …

داستانک «وحشت‌زده از خواب پرید»

هیجان داشت. خوابش نمی‌برد. دوباره زنگ ساعت را چک‌ کرد. کوک بود. زنگ موبایل هم تنظیم بود. سرانجام برای فردا …

داستانک «به هیچ کدامشان، نه نمی‌گویم»

در گل فروشی را باز کردم. داخل رفتم. بوی رز محوطه را برداشته بود. رزهای رنگارنگ با گلبرگ‌های زیبا: آبی، …

داستانک «آب تاریکی را می‌‌شوید»

خوابیده‌ام. زیر پلک‌هایم تاریکی حکمرانی می‌کند. صدای ترنم آب می‌آید. تاریکی را می‌شوید؛ با خود می‌برد. چشم می‌گشایم. باران شر …

داستانک «من ته تغاری هستم»

زنگ در را می‌زنند. همه به من نگاه می‌کنند. من ته تغاری هستم. دلم نمی‌خواهد دیگر در را باز کنم. …

داستانک «لخت‌ها به جهنم می‌روند»

پسر،  پنج ساله بود. در آن شهر کوچک مهمان بود. با دختر میزبان پا به کوچه گذاشت. دختر،  هفت ساله …

داستانک «فیلم کمدی خیلی خنده‌دار بود»

سالن سینما جای نفس نداشت. شلوغ بود. جمعیت، ایستاده به تماشا مانده بود. فیلم خنده می‌ساخت. دخترک نشسته بود. صندلی …

داستانک «ماسک، نایاب بود»

بیماری کووید نوزده ظهور کرده بود. روز و شب قربانی می‌گرفت. ماسک نایاب بود. دو ماسک زد. سوار مترو شد. …

داستانک «شعر با بغض نخوان»

داستانک «هفت جفت کفش آهنی» یک روز، یک جوان، تصویر شاهزاده خانمی را دید.زیبا، هوش‌ربا. در یک نگاه عاشق شد. …