Dr.Mahmoud Javid

داستانک

مطالب اخیر

داستانک «مامور اعدام»

صبح‌ها خوابش نمی‌برد. مامور اعدام بود. هر شب دگمه مرگِ محکومی را فشار می‌داد. زن مرد جوان پیر چاق لاغر. …

داستانک «واژه‌ها قد کشیدند»

کاغذ کاهی را شخم زد. واژه‌ها را به دقت کاشت. آبِ دانش و تجربه روی‌شان پاشید. با آفتاب ادب گرم‌شان …

داستانک «پا برای رفتن نداشتند»

باتلاق بود. کِشنده. پا برای رفتن نداشتند.  ویلچرها  قُلپی گفتند. غرق شدند. زن دست مرد را کشید. مرد دستزن را …

داستانک «صد روز، صدشب»

به جزیره پا گذاشت. شب بود. هیچ کیف و چمدانی نداشت. فقط یک فلوت همراهش بود. دختری زیبا از مقابل …

داستانک «شالیزار»

هوا بوی برنج تازه سبزشده را داشت. نفس کشید. رفت به دوران آشنایی. اولین دیدار. باران. زن. خواب. بوی برنج. …

داستانک «فال قهوه»

خجالت می‌کشید فال قهوه بگیرد. اطراف اتاق را نگاه کرد. قهوه  را نوشید. با احتیاط کنار میز نشست. فالگیر فنجان …

داستانک «حس دبیرستانی‌ها را داشت»

عاشق شده بود. حس دبیرستانی‌ها را داشت. خورشید شعر بود. کبوتر بوسه. باران ترانه. دختر پگاه. لب آتش. چشم بهشت. …

داستانک «خیلی اتفاقی به هم خوردیم»

مراقب بودیم که یک بار دیگر با هم روبه‌رو نشویم. به هم خوردیم. خیلی اتفاقی. عجله داشتم. عجله داشت. به …

داستانک «توپ قلقلی»

یک توپ قلقلی داشت. جادوگر توپ را چارگوش کرد. یک توپ قلقلی دیگر از مادر گرفت. جادوگر توپ را درازیکرد. …

داستانک «ماسالا و بیسکویت سفارش دادند»

دست روی جیبش گذاشت. حلقه نامزدی سر جایش بود. به موقع در رستوران حاضر شد. دختر هنوز نیامده بود. پشت …