Dr.Mahmoud Javid

داستانک

مطالب اخیر

داستانک «چراغ، خاموش است»

کله‌ای بزرگ دارد. واژه‌های اندک. بابا، مامان. خنده‌ای طولانی. هه ‌هه هه هه هه هه هه. چشمانی آبی. ثابت. موهای …

داستانک «همیشه شلاق می‌زند»

دهانِ اسب پُر از صدایِ دلش بود‌:  بی‌وقت. بی‌رحم. بی‌توجه. خوراکِ نکبتش را نمی‌خورم. گازش می‌گیرم. دیگر نمی‌گذارم، مثل الاغ …

داستانک «خیابان خلوت بود»

از هُرم آفتاب که توی صورتش می‌زد، بیدار شد. بلند شد. پرده را کشید. از یخچال آب برداشت. نوشید. پیتزا …

داستانک «چند لیوان چای داغ نوشید»

پنجره‌ای پر از گرمای تابستان پشت سرش بود. اما باز هم می‌لرزید. ژاکت، کاپشن پوشید. کلاه پشمی به سرکشید. چند لیوان …

داستانک «آلبوم عکس»

صفحات آلبوم را ورق زد. عروس و داماد به دهانِ هم عسل می‌گذاشتند. دست‌هایی شاد، در پس زمینه دست می‌زدند. …

داستانک «از قدیم گفته‌اند که…»

پسر ایستاده آب خورد. بابا حکیم بود. گفت «از قدیم بسیار سخن به نزد ماست؛ که به وقت خوردن، ایستادن …

داستانک «هنوز زن در سر او می‌خواند»

زن در سر او می‌خواند. «مرغ سحر ناله سر کن.» نمی‌خواهم ناله کنم. ترجیح می‌دهم سوت بزنم. صدای زن بوی …

داستانک «پسر با دختر کتاب می‌خواند»

پسر عاشق بود. کار نمی‌کرد. با دختر بیدار می‌شد.با دختر کتاب می‌خواند. با دختر به خیابان می‌رفت. با دخترمی‌خندید. با …

داستانک «داستان زندگی مرد»

مرد بود. همیشه داستان زندگی‌اش را می‌گفت، مردم قصه‌اش را حفظ بودند. بچه‌هایش کشته شدند. زنش دق کرد. آلزایمر گرفت. …

داستانک «ماجرای نیمروز»

با هم از اداره بیرون می‌آیند. نیمروز است.  پیرامون را می‌نگرند. آشنایی نیست. بی‌تابند. دستِ هم را می‌گیرند. داغ می‌شوند. …