داستانک «دستمال خیس مچاله»
تعطیلات عید بود. ایستگاه قطار شلوغ بود. زمین از دستمالِ خیسِ مچاله پر بود. دلتنگ شد . گریهاش گرفت. اشک …
داستانک «بیقرار بود، سیگار کشید»
در قوطی را باز کرد. باید همه را با هم بخورد. یاد اولین برخورد افتاد. دختر بلوز صورتی پوشیده بود. …
داستانک «سپید»
برهنه بود. مادرزاد. سپید. نگاهش کردند. سرشانرا به نشانه نه تکان دادند. همدیگر را بغل کردند رفتند. وارد تونل شد، …
داستانک «تعداد موهای سفید»
تعداد ناسزاهایی که گفتهام: ۵۹۱، بلند: ۳، زیر لبی: ۵۸۸. تعداد ناسزاهایی که خوردهام: ۱۳۸۷۵. درگیریها:۱۲. تعداد سفرهای خارجی ۶. …
داستانک «محکم در آغوشم گیر»
جمعه شب. زن روی تخت خوابیده بود. نیمی از بدنش را با ملافه سفید پوشانده بود. مرد آمد. زن خندید. …
داستانک «ماجراجوی نترس»
جوانی ماجراجو بود. واژگون شدن قایق، سقوط خودرو به عمق دره و تصادف قطار از خاطرات کمهیجان او بود. روزی …
داستانک «پرتو نوشتهاش را بر زیباییهای زن همسایه تاباند»
«ع.ر» نویسنده بود. هر روز در بالکن خانه مینشست، زن همسایه را نگاه میکرد: «اندامی تراشیده و نازک، پوشیده با …
داستانک «با آتش یکی شد»
شبی سرد بود. کنار خیابان آتش روشن کرد. شعلههای آتش اوج گرفتند. زرد. سرخ. نارنجی. رقصان. داغ شد. لباسهایش را …
داستانک «کلمات، دلالِ عشق»
آه کلمات شما به گردن من حق دارید. غروب بود. بازارتجریش. زن را دیدم. با استفاده از واژهها توانستم بگویم …
داستانک «لامپ آفتابی»
به جنبه مثبت هر چیز توجه میکرد. به لامپ آفتابی، اتاق بیپنجرهاش را روشن میکرد. به عکس زن روی دیوار، …