Dr.Mahmoud Javid

داستانک

مطالب اخیر

داستانک «دستمال خیس مچاله»

تعطیلات عید بود. ایستگاه قطار شلوغ بود. زمین از دستمالِ خیسِ مچاله پر بود. دلتنگ شد . گریه‌اش گرفت. اشک …

داستانک «بی‌قرار بود، سیگار کشید»

در قوطی را باز کرد. باید همه را با هم بخورد. یاد اولین برخورد افتاد. دختر بلوز صورتی پوشیده بود. …

داستانک «سپید»

برهنه بود. مادرزاد. سپید. نگاهش کردند. سرشانرا به نشانه نه تکان دادند. همدیگر را بغل کردند رفتند. وارد تونل شد، …

داستانک «تعداد موهای سفید»

تعداد ناسزاهایی که گفته‌ام: ۵۹۱، بلند: ۳، زیر لبی: ۵۸۸. تعداد ناسزاهایی که خورده‌ام: ۱۳۸۷۵. درگیری‌ها:۱۲. تعداد سفرهای خارجی ۶. …

داستانک «محکم در آغوشم گیر»

جمعه شب. زن  روی تخت خوابیده بود. نیمی از بدنش را با ملافه سفید پوشانده بود. مرد آمد. زن خندید. …

داستانک «ماجراجوی نترس»

جوانی ماجراجو بود. واژگون شدن قایق، سقوط خودرو به عمق دره و تصادف قطار از خاطرات کم‌هیجان او بود. روزی …

داستانک «پرتو نوشته‌اش را بر زیبایی‌های زن همسایه تاباند»

«ع.ر» نویسنده بود. هر روز در بالکن خانه می‌نشست، زن همسایه را نگاه می‌کرد: «اندامی تراشیده و نازک، پوشیده با …

داستانک «با آتش یکی شد»

شبی سرد بود. کنار خیابان آتش روشن کرد. شعله‌های آتش اوج گرفتند. زرد. سرخ. نارنجی. رقصان. داغ شد. لباس‌هایش را …

داستانک «کلمات، دلالِ عشق»

آه کلمات شما به گردن من حق دارید. غروب بود. بازارتجریش. زن را دیدم. با استفاده از واژه‌ها توانستم بگویم …

داستانک «لامپ آفتابی»

به جنبه مثبت هر چیز توجه می‌کرد. به لامپ آفتابی، اتاق بی‌پنجره‌اش را روشن می‌کرد. به عکس زن روی دیوار، …