داستانک «عطر چای دارچین»
نگهبان شب بود. چای دارچین درست کرده بود. چای ریخت. استکان کمر باریک، رنگ شراب گرفت. عطر دارچین هوا را …
داستانک «کارگر کارواش اجاق کور بود»
گرد و خاک روی ماشین سواری را گرفته بود. کارواش کوچکی سر راه راننده بود. کارگر کارواش با کف به …
داستانک «قدم زدن توی یک رویا»
شب بود، برق از خستگی، در رفته بود. تاریک بود. کبریت نمکشیده بود. شمع گم شده بود. بخاری جان نداشت. …
داستانک «ابله از دیوار باغ بالا رفت»
خورشید، پشت ابرها چرت میزد. ابله از دیوار بالا رفت. نگاه کرد. باغ پُر ازگل بود. میان باغ سُر خورد. …
داستانک « پسر، حوصله ماهبازی نداشت»
پسر با وحشت از خواب پرید. لباس نپوشید. بیرون دوید. مهتاب بود. حوصله ماه بازی نداشت. کوتاه نظران، کتابهای طلایی …
داستانک «تصمیم مادر کبری»
«تصمیم مادر کبری» کبری ساعت اتاق را نگاه کرد. عقربهها با هم چهار بودند. مادرش با کاموا کلاه میبافت. این …