Dr.Mahmoud Javid

داستانک

Short story

18 آبان 1401

داستانک «به هیچ کدامشان، نه نمی‌گویم»

در گل فروشی را باز کردم. داخل رفتم. بوی رز محوطه را برداشته بود. رزهای رنگارنگ با گلبرگ‌های زیبا:...
18 آبان 1401

داستانک «آب تاریکی را می‌‌شوید»

خوابیده‌ام. زیر پلک‌هایم تاریکی حکمرانی می‌کند. صدای ترنم آب می‌آید. تاریکی را می‌شوید؛ با خود می‌برد. چشم می‌گشایم. باران...
18 آبان 1401

داستانک «من ته تغاری هستم»

زنگ در را می‌زنند. همه به من نگاه می‌کنند. من ته تغاری هستم. دلم نمی‌خواهد دیگر در را باز...
17 آبان 1401

داستانک «لخت‌ها به جهنم می‌روند»

پسر،  پنج ساله بود. در آن شهر کوچک مهمان بود. با دختر میزبان پا به کوچه گذاشت. دختر،  هفت...
17 آبان 1401

داستانک «فیلم کمدی خیلی خنده‌دار بود»

سالن سینما جای نفس نداشت. شلوغ بود. جمعیت، ایستاده به تماشا مانده بود. فیلم خنده می‌ساخت. دخترک نشسته بود....
17 آبان 1401

داستانک «ماسک، نایاب بود»

بیماری کووید نوزده ظهور کرده بود. روز و شب قربانی می‌گرفت. ماسک نایاب بود. دو ماسک زد. سوار مترو...

مطالب اخیر

داستانک «آلبوم عکس»

صفحات آلبوم را ورق زد. عروس و داماد به دهانِ هم عسل می‌گذاشتند. دست‌هایی شاد، در پس زمینه دست می‌زدند. …

داستانک «وحشت‌زده از خواب پرید»

هیجان داشت. خوابش نمی‌برد. دوباره زنگ ساعت را چک‌ کرد. کوک بود. زنگ موبایل هم تنظیم بود. سرانجام برای فردا …

داستانک «به هیچ کدامشان، نه نمی‌گویم»

در گل فروشی را باز کردم. داخل رفتم. بوی رز محوطه را برداشته بود. رزهای رنگارنگ با گلبرگ‌های زیبا: آبی، …

داستانک «آب تاریکی را می‌‌شوید»

خوابیده‌ام. زیر پلک‌هایم تاریکی حکمرانی می‌کند. صدای ترنم آب می‌آید. تاریکی را می‌شوید؛ با خود می‌برد. چشم می‌گشایم. باران شر …

داستانک «من ته تغاری هستم»

زنگ در را می‌زنند. همه به من نگاه می‌کنند. من ته تغاری هستم. دلم نمی‌خواهد دیگر در را باز کنم. …

داستانک «لخت‌ها به جهنم می‌روند»

پسر،  پنج ساله بود. در آن شهر کوچک مهمان بود. با دختر میزبان پا به کوچه گذاشت. دختر،  هفت ساله …