داستانک «همیشه قاتل به محل جنایت برمیگردد»
کاراگاه صحنه جنایت را مرور کرد. جسد داخل وان حمام بود. وان پُر آب بود. میز غذاخوری و صندلی داخل …
داستانک «فال قهوه»
خجالت میکشید فال قهوه بگیرد. اطراف اتاق را نگاه کرد. قهوه را نوشید. با احتیاط کنار میز نشست. فالگیر فنجان …
داستانک «قلب سنگی»
میدانم قلبی سنگی داری. هر روز در مقابلت مینشینم. شعر میخوانم. گیتار مینوازم. حرفهای عاشقانه میزنم. به امیدی. تصویر تو …
داستانک «حس دبیرستانیها را داشت»
عاشق شده بود. حس دبیرستانیها را داشت. خورشید شعر بود. کبوتر بوسه. باران ترانه. دختر پگاه. لب آتش. چشم بهشت. …
داستانک «خیلی اتفاقی به هم خوردیم»
مراقب بودیم که یک بار دیگر با هم روبهرو نشویم. به هم خوردیم. خیلی اتفاقی. عجله داشتم. عجله داشت. به …
داستانک «همه تنات را بوسه باران میکنم»
زن گفت؛ چیزی بگو، مثلن بگو: «کنارت هستم. هیچوقت هیچوقت تنهایت نمیگذارم. دیگر نمیروم. میمانم. همه تنات را بوسه باران …