داستانک «دختر، آفتاب، سشوار»
دختر جوان از حمام در آمد. آفتاب برای رفتن بیتاب بود. موهایش نم داشت. سشوار را نگاه نکرد. موها را …
داستانک «شاید زیر پوست شهر»
میترسید. دوباره، نه، صدباره، از پنجره بیرون را نگاه کرد. شهر، شبیه زندگیی که می شناخت، نبود. در کوهستان بال …
داستانک «من هنوز زنده هستم»
چشم باز کرد. پیرامون را نگاه کرد. شب بود. ابرهای خاکستری در آسمان بود. آتش، تنها روشنای شب بود. دست …
داستانک «مدل مو: ماشین نمره چهار»
ناظم، دانشآموزان را به صف کرد. اولتیماتوم داد: «باید، شنبه همه با موهای ماشین کرده به مدرسه بیایید.» نمرهاش را …
داستانک «به دنیا آمد، سه بار»
به دنیا آمد. روز دیدار عمومی بود. رعیت، اشک شوق میریخت. خَم میشد. دست ارباب را میبوسید. نوبت او رسید. …
داستانک «نسیم بیدار شد، داغ شد»
خروس، بانگِ سحر زد. نسیم، بیدار شد. برگها را به شاخه رقصاند. خورشید بیرون آمد. نسیم داغ شد. شیرجه زد. …