Dr.Mahmoud Javid

داستانک

Short story

17 آذر 1401

داستانک «شاید زیر پوست شهر»

می‌ترسید. دوباره، نه، صدباره، از پنجره بیرون را نگاه کرد. شهر، شبیه زندگی‌ی که می شناخت، نبود. در کوهستان...
15 آذر 1401

داستانک «من هنوز زنده هستم»

چشم باز کرد. پیرامون را نگاه کرد. شب بود. ابرهای خاکستری در  آسمان بود. آتش، تنها روشنای شب بود....
15 آذر 1401

داستانک «مدل مو: ماشین نمره چهار»

ناظم، دانش‌آموزان را به صف کرد. اولتیماتوم داد: «باید، شنبه همه با موهای ماشین کرده به مدرسه بیایید.» نمره‌اش...
13 آذر 1401

داستانک «به دنیا آمد، سه بار»

به دنیا آمد. روز دیدار عمومی بود. رعیت، اشک شوق می‌ریخت. خَم می‌شد. دست ارباب را می‌بوسید. نوبت او...
12 آذر 1401

داستانک «نسیم بیدار شد، داغ شد»

خروس، بانگِ سحر زد. نسیم، بیدار شد. برگ‌ها را به شاخه رقصاند. خورشید بیرون آمد. نسیم داغ شد. شیرجه...
11 آذر 1401

داستانک «خروس خواب ارباب را شکست»

شامگاه، ارباب راحت خوابید. خروس قوقولی قوقو را بانگ زد. سکوت شب لرزید. ارباب خوابش شکست. ناسزاگفت. صبح، دانهِ...

مطالب اخیر

داستانک «دختر، آفتاب، سشوار»

دختر جوان از حمام در آمد. آفتاب برای رفتن بی‌تاب بود. موهایش نم داشت.  سشوار را نگاه نکرد. موها را …

داستانک «شاید زیر پوست شهر»

می‌ترسید. دوباره، نه، صدباره، از پنجره بیرون را نگاه کرد. شهر، شبیه زندگی‌ی که می شناخت، نبود. در کوهستان بال …

داستانک «من هنوز زنده هستم»

چشم باز کرد. پیرامون را نگاه کرد. شب بود. ابرهای خاکستری در  آسمان بود. آتش، تنها روشنای شب بود. دست …

داستانک «مدل مو: ماشین نمره چهار»

ناظم، دانش‌آموزان را به صف کرد. اولتیماتوم داد: «باید، شنبه همه با موهای ماشین کرده به مدرسه بیایید.» نمره‌اش را …

داستانک «به دنیا آمد، سه بار»

به دنیا آمد. روز دیدار عمومی بود. رعیت، اشک شوق می‌ریخت. خَم می‌شد. دست ارباب را می‌بوسید. نوبت او رسید. …

داستانک «نسیم بیدار شد، داغ شد»

خروس، بانگِ سحر زد. نسیم، بیدار شد. برگ‌ها را به شاخه رقصاند. خورشید بیرون آمد. نسیم داغ شد. شیرجه زد. …