داستانک «تو را دوست دارم»
اشک چشمهایم را تَر کرده است. درِ اتاق را باز میکنم. آفتاب تا کمر اتاق را گرفته است. تلویزیون خاموش …
داستانک «بیدار آدمها قشنگ است»
جیغ دختری، شب را لرزاند. ماه از پشت ابر بیرون آمد. به طنازی، نشست در خانههای ناز نازی. تختها خالی …
داستانک «موهای دخترک در هوا تاب خورد»
مادر به همراه دختر کوچکش بود. آنها جلوی «اسباب بازیهای سکهای تکاندهنده» رسیدند. دختر نگاهش به اسباب بازیها، گره خورد. …
داستانک «خودشناسی در آینه»
به خودش در آینه نگاه کرد. موهای مشکی بلند داشت. روی پیشانی لکهای از ماه بود. ابروها به هم چسبیده …
داستانک «تدبیر تازه حاکم»
چنین کنند حکایت، راویان خبر، بلبلان شیرین سخن، که در روزگاران قدیم، در سرزمینی کهن، روزی مشاوران گفتند که خزانه …
داستانک «پدر سوخته، هنوز آدم نشده»
صدایِ کلون در انباری آمد. لنگهدر انباری باز شد.نور خورشید، نرم نرم درون انباری سُر خورد. بلند شد. با دست …