داستانک «فیلم کمدی خیلی خندهدار بود»
سالن سینما جای نفس نداشت. شلوغ بود. جمعیت، ایستاده به تماشا مانده بود. فیلم خنده میساخت. دخترک نشسته بود. صندلی …
داستانک «ماسک، نایاب بود»
بیماری کووید نوزده ظهور کرده بود. روز و شب قربانی میگرفت. ماسک نایاب بود. دو ماسک زد. سوار مترو شد. …
داستانک «با آخرین فرفره سرخ میدود»
نمیدانم چرا فکر میکنم چهرهش آشناست؛ هشت ساله، لاغر با موهای تراشیده. فرفره کاغذی میفروشد؛سرخ رنگ. شب به روز میزند. …
داستانک «فواید گوسفند را بنویسید»
باید فواید گوسفند را مینوشت. به رستورانهایی فکر کرد، که کباب گوسفندی تبلیغ میکردند. به پدر بزرگ که پوستین گوسفند …
داستانک «از قدیم گفتهاند که…»
پسر ایستاده آب خورد. بابا حکیم بود. گفت «از قدیم بسیار سخن به نزد ماست؛ که به وقت خوردن، ایستادن …
داستانک «هنوز زن در سر او میخواند»
زن در سر او میخواند. «مرغ سحر ناله سر کن.» نمیخواهم ناله کنم. ترجیح میدهم سوت بزنم. صدای زن بوی …