داستانک « از ملوک و احترام خانم خبری نبود»
پنجشنبه داغ بود. شلوغی، درمانگاه را زیر پا گرفته بود. اما از ملوک و احترام خانم خبری نبود. دکتر اهلیشان …
داستانک «دخترک فال فروش»
دانههای برف سبز، زرد، سرخ میشدند. دخترکی سر چهار راه، فالِ حافظ داشت. کلاه، دستکش، کاپشن، ژاکت و پوتین نداشت. …
داستانک «تو در هفت آسمان یک ستاره هم نداری»
آسمان پر ستاره بود. عاشق شد. پای پنجره ایستاد. سهتار زد. آواز خواند. دختر از پشت پنجره نگاه کرد. گوش کرد. …