داستانک «سرباز»
زندگیها که سرعت گرفت. جهانها که نزدیک شد. طبیعتها که باجان شد. فهمها که حجیم شد. داستانکها سکه فرصت شد. …
داستانک «مجنون»
داستانک «شولاپوش» در سمت تاریک حیاط شب ایستاده بود. کلاه بر سر کشیده، عصا به دست. صورتش درست دیده نمیشد. …
داستانک «راننده»
داستانک «مهمانی» شب یلدا مثل قحطیزدگان خورد. انار سیب پرتقال نارنگی هندوانه انگور پسته بادام گردو تخمه نخودچی کشمش …
داستانک «شجاع»
داستانک «دزد» شنیده بود شب یلدا بخوابد تاریکی شب تمام نمیشود. آن شب کار نکرد. خوابید. سیام آذر ۱۴۰۲– تهران …
داستانک «رسوایی»
داستانک «دستمال» همیشه به زن میگفت: شانههایت را برای گریه کردن دوست دارم*. با هم اختلاف پیدا کردند، زن وسایلش …
داستانک «عاشقانه»
جهان داستانک سریع است. زودی با تو قرار میگذارد. کمانچه مینوازد. تو را طرفدار تیم آبی میکند. گاهی هم داستانک …