Dr.Mahmoud Javid

داستانک

Short story

18 اسفند 1401

داستانک «لامپ آفتابی»

به جنبه مثبت هر چیز توجه می‌کرد. به لامپ آفتابی، اتاق بی‌پنجره‌اش را روشن می‌کرد. به عکس زن روی...
1 اسفند 1401

داستانک «شالیزار»

هوا بوی برنج تازه سبزشده را داشت. نفس کشید. رفت به دوران آشنایی. اولین دیدار. باران. زن. خواب. بوی...
17 اسفند 1401

داستانک «مامور اعدام»

صبح‌ها خوابش نمی‌برد. مامور اعدام بود. هر شب دگمه مرگِ محکومی را فشار می‌داد. زن مرد جوان پیر چاق...
17 اسفند 1401

داستانک «واژه‌ها قد کشیدند»

کاغذ کاهی را شخم زد. واژه‌ها را به دقت کاشت. آبِ دانش و تجربه روی‌شان پاشید. با آفتاب ادب...
14 اسفند 1401

«پریشانکاری»

جوان عاشق بود. پگاه تا شامگاه، هرنفس معشوق می‌دید. نمی‌دانست برای شادی دلدار چکار کند. یک روز گل مریم...
12 اسفند 1401

داستانک «پا برای رفتن نداشتند»

باتلاق بود. کِشنده. پا برای رفتن نداشتند.  ویلچرها  قُلپی گفتند. غرق شدند. زن دست مرد را کشید. مرد دستزن...

مطالب اخیر

APHORISM

APHORISM  I sit in front of the mirror of my being, I say to myself, unreservedly, unmasked; Myself Maybe I …

داستانک «کلمات، دلالِ عشق»

آه کلمات شما به گردن من حق دارید. غروب بود. بازارتجریش. زن را دیدم. با استفاده از واژه‌ها توانستم بگویم …

داستانک «لامپ آفتابی»

به جنبه مثبت هر چیز توجه می‌کرد. به لامپ آفتابی، اتاق بی‌پنجره‌اش را روشن می‌کرد. به عکس زن روی دیوار، …

داستانک «شالیزار»

هوا بوی برنج تازه سبزشده را داشت. نفس کشید. رفت به دوران آشنایی. اولین دیدار. باران. زن. خواب. بوی برنج. …

داستانک «مامور اعدام»

صبح‌ها خوابش نمی‌برد. مامور اعدام بود. هر شب دگمه مرگِ محکومی را فشار می‌داد. زن مرد جوان پیر چاق لاغر. …

داستانک «واژه‌ها قد کشیدند»

کاغذ کاهی را شخم زد. واژه‌ها را به دقت کاشت. آبِ دانش و تجربه روی‌شان پاشید. با آفتاب ادب گرم‌شان …