APHORISM
APHORISM I sit in front of the mirror of my being, I say to myself, unreservedly, unmasked; Myself Maybe I …
داستانک «کلمات، دلالِ عشق»
آه کلمات شما به گردن من حق دارید. غروب بود. بازارتجریش. زن را دیدم. با استفاده از واژهها توانستم بگویم …
داستانک «لامپ آفتابی»
به جنبه مثبت هر چیز توجه میکرد. به لامپ آفتابی، اتاق بیپنجرهاش را روشن میکرد. به عکس زن روی دیوار، …
داستانک «شالیزار»
هوا بوی برنج تازه سبزشده را داشت. نفس کشید. رفت به دوران آشنایی. اولین دیدار. باران. زن. خواب. بوی برنج. …
داستانک «مامور اعدام»
صبحها خوابش نمیبرد. مامور اعدام بود. هر شب دگمه مرگِ محکومی را فشار میداد. زن مرد جوان پیر چاق لاغر. …
داستانک «واژهها قد کشیدند»
کاغذ کاهی را شخم زد. واژهها را به دقت کاشت. آبِ دانش و تجربه رویشان پاشید. با آفتاب ادب گرمشان …