Dr.Mahmoud Javid

داستانک

Short story

18 بهمن 1401

داستانک «چراغ، خاموش است»

کله‌ای بزرگ دارد. واژه‌های اندک. بابا، مامان. خنده‌ای طولانی. هه ‌هه هه هه هه هه هه. چشمانی آبی. ثابت....
18 بهمن 1401

داستانک «همیشه شلاق می‌زند»

دهانِ اسب پُر از صدایِ دلش بود‌:  بی‌وقت. بی‌رحم. بی‌توجه. خوراکِ نکبتش را نمی‌خورم. گازش می‌گیرم. دیگر نمی‌گذارم، مثل...
17 بهمن 1401

داستانک «خیابان خلوت بود»

از هُرم آفتاب که توی صورتش می‌زد، بیدار شد. بلند شد. پرده را کشید. از یخچال آب برداشت. نوشید....
12 بهمن 1401

داستانک «چند لیوان چای داغ نوشید»

پنجره‌ای پر از گرمای تابستان پشت سرش بود. اما باز هم می‌لرزید. ژاکت، کاپشن پوشید. کلاه پشمی به سرکشید. چند...
10 بهمن 1401

داستانک «آلبوم عکس»

صفحات آلبوم را ورق زد. عروس و داماد به دهانِ هم عسل می‌گذاشتند. دست‌هایی شاد، در پس زمینه دست...
20 آبان 1401

داستانک «وحشت‌زده از خواب پرید»

هیجان داشت. خوابش نمی‌برد. دوباره زنگ ساعت را چک‌ کرد. کوک بود. زنگ موبایل هم تنظیم بود. سرانجام برای...

مطالب اخیر

داستانک «توپ قلقلی»

یک توپ قلقلی داشت. جادوگر توپ را چارگوش کرد. یک توپ قلقلی دیگر از مادر گرفت. جادوگر توپ را درازیکرد. …

داستانک «ماسالا و بیسکویت سفارش دادند»

دست روی جیبش گذاشت. حلقه نامزدی سر جایش بود. به موقع در رستوران حاضر شد. دختر هنوز نیامده بود. پشت …

داستانک «چراغ، خاموش است»

کله‌ای بزرگ دارد. واژه‌های اندک. بابا، مامان. خنده‌ای طولانی. هه ‌هه هه هه هه هه هه. چشمانی آبی. ثابت. موهای …

داستانک «همیشه شلاق می‌زند»

دهانِ اسب پُر از صدایِ دلش بود‌:  بی‌وقت. بی‌رحم. بی‌توجه. خوراکِ نکبتش را نمی‌خورم. گازش می‌گیرم. دیگر نمی‌گذارم، مثل الاغ …

داستانک «خیابان خلوت بود»

از هُرم آفتاب که توی صورتش می‌زد، بیدار شد. بلند شد. پرده را کشید. از یخچال آب برداشت. نوشید. پیتزا …

داستانک «چند لیوان چای داغ نوشید»

پنجره‌ای پر از گرمای تابستان پشت سرش بود. اما باز هم می‌لرزید. ژاکت، کاپشن پوشید. کلاه پشمی به سرکشید. چند لیوان …