Dr.Mahmoud Javid

داستانک

Short story

1 آذر 1401

داستانک «توی ویلچر مچاله شد»

روی ویلچر نشسته بود. خواب را ول نمی‌کرد. دردِ لَختی، تَنِ تنبلش را گرفته بود. صدای وزش باد، نمی‌آمد....
26 آبان 1401

داستانک «آن که تو گویی، نقشِ مار است»

یک روز، یک آموزگار، روی تخته سیاه نوشت: مار. از شاگردانش خواست همراه با او، بلند بخوانند: مار. همه...
30 آبان 1401

داستانک «رنگین کمان»

روستا یخ بود. چراغ، نفت نداشت. برادرش آماده شد، برود نفت بخرد. پسر نمی‌خواست تنها بماند. با برادر همراه...
28 آبان 1401

داستانک «سایه گرگ دهان تکان می‌داد»

برق رفته بود. شمع میاندار محفل بود. پدر انگشتان دست‌هایش را در هم انداخته بود؛ روی دیوار با سایه،...
27 آبان 1401

داستانک «شب،کنار رودخانه، کنار پل، منتظرم باش»

گفته بود؛ امشب،ساعت دوازده شب، به دیدارت می‌آیم. کنار رودخانه، نزدیک پل، منتظرم باش. لباس شب پوشید. عطر زد....
4 آذر 1401

داستانک «تو را دوست دارم»

اشک چشم‌هایم را تَر کرده است. درِ اتاق را باز می‌کنم. آفتاب تا کمر اتاق را گرفته است. تلویزیون...

مطالب اخیر

داستانک «شبِ طویل»

حاجی، حضار را با سخنانش جادو کرد. ماشین نداشت. امشب هم افتخار می‌داد؛ یکی او را برساند. مردی پیدا شد. …

داستانک «توی ویلچر مچاله شد»

روی ویلچر نشسته بود. خواب را ول نمی‌کرد. دردِ لَختی، تَنِ تنبلش را گرفته بود. صدای وزش باد، نمی‌آمد. پنجره …

داستانک «آن که تو گویی، نقشِ مار است»

یک روز، یک آموزگار، روی تخته سیاه نوشت: مار. از شاگردانش خواست همراه با او، بلند بخوانند: مار. همه خندیدند. …

داستانک «رنگین کمان»

روستا یخ بود. چراغ، نفت نداشت. برادرش آماده شد، برود نفت بخرد. پسر نمی‌خواست تنها بماند. با برادر همراه شد.مغازه‌دار …

داستانک «سایه گرگ دهان تکان می‌داد»

برق رفته بود. شمع میاندار محفل بود. پدر انگشتان دست‌هایش را در هم انداخته بود؛ روی دیوار با سایه، شکل …

داستانک «شب،کنار رودخانه، کنار پل، منتظرم باش»

گفته بود؛ امشب،ساعت دوازده شب، به دیدارت می‌آیم. کنار رودخانه، نزدیک پل، منتظرم باش. لباس شب پوشید. عطر زد. ساعتی …